دلتنگیای خوشمل بانودلتنگیای خوشمل بانو، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
خوشمل بانوخوشمل بانو، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

عزیزانم پس کی می یاین بی صبرانه منتظرتونم

دلتنگم

دلتنگم دلتنگ آن روزگاران دلتنگ حیاط خانه مان با حوضی که زلالی آبش مرا بسوی خود می خواند دلتنگم،دلتنگ ایوان خانه مان که هربعد ازظهر میزبان خانواده ام بود دلتنگ شمشاد زیبای حیاطمان، رز های رنگارنگ وخوشبو ، سبزى هایی که درون باغچه میکاشتیم دلتنگ درختهای موبا داربست های بلند که بسیار مورد علاقه پدرم بود دلتنگم، دلتنگ صدای شر شر آبی که هر صبح گوشم را نوازش میداد....و هر روز مادرم بود که عاشقانه روزش را با شتشوی حیاط و کوچه آغاز ميكرد آری دلتنگم، دلتنگ بوی عطر نان خانگی که زینت بخش سفر های بی ریایمان بود،،،، هنوزم بوی آن را حس میکنم، سرشیر وکره محلی که هنوزم فکرش مرا به آن زمان میکشاند،،،،،، دلتنگم، دلتنگ چای شیرین هایی که در استکانهای کو...
25 آذر 1394

دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده

دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده برای شيطنت های بی وقفه، بيخيالی های هر روزه، ناز و كرشمه های من و آينه خنده های بلند و بی دليل، برای آن احساسات مهار نشدنی، حالا اما، دخترك حساس و نازك نارنجی درونم چه بی هوا اين همه بزرگ شده! چه قدی كشيده طاقتم! ضرباهنگ قلبم چه آرام و منطقی ميزند! چه شيشه ای بودم روزی، حالا اما به سخت شدن هم رضا نميدهم! به سنگ شدن می انديشم، اينگونه اطمينانش بيشتر است! جای بستنی يخی های دوران كودكی ام را قهوه های تلخ و پر سكوت امروز گرفته است! اين روزها لحن حرفهايم اينقدر جدی است كه خودم هم از خودم حساب ميبرم... در اوج شادی هم قهقهه سر نمي دهم! و تنها به لبخندی اكتفا می كنم! چه پيشوند عجيبی است كلمه خان...
10 آذر 1394
1