بغلم کن!!!!!!!!
بغلم کن!!!!!!!! میبینی مادر...... دیگر; هیچی ... غم هایم راتسکین نمیدهد..... بغلم کن!!!!! سلطان غم,مادرم.... بگو,چطور ارام شوم؟؟؟؟؟ فرزندت ازپای درآمده.... بغلم کن!!!! مادرم " مهربانم...به داد دلم برس...ضمانتم راپيش خداكن..!!! رمقي نيست " نايي نيست "" زورم نميرسد دیگر ..چه کنم مادرم.. بغلم کن!!!!! بغلم کن!!! نوازشم کن!!! مادرم دردهایى دارم که خبر نداری...زجرها کشده ام که خبر نداری.. نامرديهايي ديدم كه خبر نداري... بغلم كن..!!! ارام ندارم, بازهم باخته ام,بازهم زمین خورده ام,...بلندم کن,بتکان زانوهاي خاكي ام را... بغلم كن!!! كجا گریه کنم,کجا فرياد بزنم,کجا,....مادر!!! دیگر آن کودک معصوم تو نیستم... می...
نویسنده :
هدیه
13:29
دلم گرفته
ای خدای مهربون دلم بد جوری گرفته خودت خوب می دونی که از چی دلم گرفته توی این دنیای خاکی هیچی کی نیست که به حرفام گوش بده تا کسی نیست که من سرمو بذارم رو شونش های های گریه کنم هرکسی تو این دنیا زندگی می کنه برای من سرش شلوغه و حتی وقتی برای من نمی گذاره دلم تو این شهر غریب پوسید هیچکی نیست به حرفام گوش بده از این وضعیت خسته شدم دلم می خواد با یکی حرف بزنم مدتی یه گریه نکردم خیلی وقته سنگ دل شدم دیگه اشکام از چشام سرازیر نمی شه روزگار منو پوست کلفت کرد وازم یک آدم دیگه ساخت ...
تنهایی
تنهایی شاید تنها واژه ای باشه که به زبونمون می یاد شاید به عمق این واژه پی نبردیم آدم وقتی تنها نباشه نمی تونه معنی تنهایی رو بفهمه آدم وقتی تنهایی رو حس نکنه نمی تونه معنی باهم بودن رو بفهمه معنی عشق معنی دوست داشتن معنی عاشق بودن ما آدما تو این دنیای خاکی تنهاییم اما بالا سرمون یکی رو داریم که خیلی دوسمون داره اگه خطایی هم بکنیم مارو ترک نمی کنه پس اینو یادمون باشه که خدا ستارالعیوبه ...
آتلیه عکس
دلتنگم
دلتنگم دلتنگ آن روزگاران دلتنگ حیاط خانه مان با حوضی که زلالی آبش مرا بسوی خود می خواند دلتنگم،دلتنگ ایوان خانه مان که هربعد ازظهر میزبان خانواده ام بود دلتنگ شمشاد زیبای حیاطمان، رز های رنگارنگ وخوشبو ، سبزى هایی که درون باغچه میکاشتیم دلتنگ درختهای موبا داربست های بلند که بسیار مورد علاقه پدرم بود دلتنگم، دلتنگ صدای شر شر آبی که هر صبح گوشم را نوازش میداد....و هر روز مادرم بود که عاشقانه روزش را با شتشوی حیاط و کوچه آغاز ميكرد آری دلتنگم، دلتنگ بوی عطر نان خانگی که زینت بخش سفر های بی ریایمان بود،،،، هنوزم بوی آن را حس میکنم، سرشیر وکره محلی که هنوزم فکرش مرا به آن زمان میکشاند،،،،،، دلتنگم، دلتنگ چای شیرین هایی که در استکانهای کو...
نویسنده :
هدیه
4:37
دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده
دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده برای شيطنت های بی وقفه، بيخيالی های هر روزه، ناز و كرشمه های من و آينه خنده های بلند و بی دليل، برای آن احساسات مهار نشدنی، حالا اما، دخترك حساس و نازك نارنجی درونم چه بی هوا اين همه بزرگ شده! چه قدی كشيده طاقتم! ضرباهنگ قلبم چه آرام و منطقی ميزند! چه شيشه ای بودم روزی، حالا اما به سخت شدن هم رضا نميدهم! به سنگ شدن می انديشم، اينگونه اطمينانش بيشتر است! جای بستنی يخی های دوران كودكی ام را قهوه های تلخ و پر سكوت امروز گرفته است! اين روزها لحن حرفهايم اينقدر جدی است كه خودم هم از خودم حساب ميبرم... در اوج شادی هم قهقهه سر نمي دهم! و تنها به لبخندی اكتفا می كنم! چه پيشوند عجيبی است كلمه خان...
نویسنده :
هدیه
23:11
حرف دل
عزیزکم چشمانم رو می بیندم و تو را در ذهنم مجسم می کنم که در آغوشم هستی و چشمای معصومت رابسته ای و به خواب ناز رفته ای گویی جان تازه می گیرم و زندگیم با تو معنا پیدا می کند . وقتی با دهان نازنینت صدایم می کنی و با چشمان زیبایت نگاهم ، تولدی دوباره است برای من و دنیایم با تو رنگین می شود عزیزکم وقتی خودت را برایم ناز می کنی گویی جان دوباره می گیرم و آن لحظه دوست دارم که بغلت کنم و آنقدر فشارت دهم و از استشمام بوی تنت به اعماق رویاها برم و خدارا شاکر باشم به خاطر نعمت زیبایی که نصیبم کرده است آری وجود تو تویی که برایم زندگی هستی و با تو نفس می کشم و معنای زندگی را می فهمم تویی که با وجودت، خندهایت، و حتی گریه هایت برایم شیرین و لذت...
نویسنده :
هدیه
20:45
رویش یه زندگی
سال 94 هم با فراز و نشیباش داره می گذره و تولد من هم افتاد فردای عاشورا و به خاطر این ماه عزیز حتی نیومدم پست بذارم و با خودم گفتم که حرمت این ماه حفظ بشه و با کلی تاخیر اومدم و بگم شدم 27 ساله و این تولدم مثل تولدای قبلیم آروم و بی صدا گذشت و کسایی به یادم بودن که اصلا فکرشم نمی کردم دوتا از داداشام که یکیشون بهم اس داد و نوشته بود که آبجی کوچولو تولدت مبارک (داداش مهدیم )و یکیشون هم تو تلگرام بهم پیام داده بود که آبجی گلم تولدت مبارک (داداش اسماعیلم در واقع بابای بنیامین )و اولین پیغامی که برای تبریک بهم داده بودن مامان مبینا بود که ازاینجا ازشون ممنونم و بعدش بهترین دوستم عسل که من همه چیزمو مدیون اونم و امیدوارم هر جا هس موفق و ش...
نویسنده :
هدیه
17:42