سفرنامه نوروز 93
سلام به عزیزم ، نفسم، میوه ی عمرم
امیدوارم این سال جدید یکی از سال هایی باشه برای به پایان رسیدن چشم انتظاری مامانی و بابایی هم بیاد انشالله . عزیز مامان می خوام برات از سال جدید بگم . از جاهایی که با تک خاله ای و پدربزرگت رفتیم و یه جورایی تعطیلات نوروز رو سپری کردیم. نمی خوام بگم بهم خوش گذشت چون در ظاهر بهم خوش گذشت اما از درون نه ، برام هیچ جذابیتی نداشت. عزیز مامان قرار شد خونه گرفتن مجردی رو تویه فامیل علنی کنیم . چون مامانی با تک خاله ای تصمیم گرفتیم که پدربزرگت یه چندروزی بیاد تهران و باهم باشیم . وقتی پدربزرگت می یاد تهران همه می فهمند که ما خونه داریم و خوابگاه دانشجویی نیستیم . به پدربزرگت گفتیم وبا اومدنش به تهران کلی هم استقبال کرد واومد. وسال تحویل کنارمون بود وفرداش باهم رفتیم شاه عبدالعظیم . آخه پدربزرگت ومامان بزرگت ومامانی وقتی کلاس اول دبیرستان بود اومده بودند اینجا وخیلی وقت بود که بابابزرگت اینجا نیومده بود. بعدش بابابزرگت خیلی دوست داشت که بره باغ فین کاشان ویه جورایی خیلی اسرار می کرد که بریم وماهم از صبح رفتیم کاشان . وفقط هم رفتیم سریع باغ فین کاشان وحمام فین کاشان رو هم از نزدیک دیدیم ( قبلا من اینجا رو با مامانم وبا دو تا داداشم وبچه برادرم و خواهرم ، زن برادرم رفتیم و تمام اون خاطرات برام تداعی می شد. ) وعصرهمان روز با تاکسی برگشتیم به قم ویک زیارتی هم کردیم وشبونه از قم به تهران برگشتیم وفرداش تک خاله ای با بابابزرگت رفتن به امامزاده صالح ومامانی باهاشون نرفت . به خاطراینکه بهم تکلیف عیدی زیادی داده بودن وقرار بود 34 صفحه ترجمه کنم ومنم نشستم وشروع کردم به ترجمه کردن وفردای اون روز با بابابزرگت گفت بریم باغ پرندگان ورفتیم و منم باهاشون رفتم
آخه جای جدیدی برای من بود باهاشون رفتم خیلی جای قشنگی بود واولین بارم بود که می رفتم اونجا . اما وقتی چشمم به آدما می افتاد ومی دیدم با کوچولوهاشون می یان وخانم ها با همراه مسیرزندگیشون اونجا دارن راه می رن ونگاه می کنن وبرای خودشون خوش می گذرونن . در اون شرایط خیلی دلم می خواست منم با همراه مسیر زندگیم برم اونجا. بعدش برگشتیم واومدیم خونه وفرداش با بابابزرگت برگشتیم همدان . بعد کلی تمیزکاری ودست روی خونه کشیدن تمام فکروخیال ها دوباره اومد سراغم
خدایا خودت کمکم کن دیگه طاقت آزمایش جدید رو ندارم .
قربونت برم عزیز مامان یه خبرخوبم برات دارم . تک خاله ای داره عروس می شه داره می ره سرخونه زندگیش اما خبراز بابایی تو نشد. من دارم تنهای تنها می شم . اینم امتحان جدیدیه که خدا سرراهم قرار داده . عزیز مامان تو که اون بالایی برای مامانی حسابی دعا کن واز خدا بخواه که گره ای از کارم باز کنه