دلتنگیای خوشمل بانودلتنگیای خوشمل بانو، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
خوشمل بانوخوشمل بانو، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

عزیزانم پس کی می یاین بی صبرانه منتظرتونم

نماز باغ

1393/3/9 23:26
نویسنده : هدیه
642 بازدید
اشتراک گذاری

چه خدا نزدیک است

لب درگاه عبودیت توست

به کناری بزن این پرده حجب

همنوا شو ، تو بازمزمه سبز حیات

به زلالیت  چشمان بهاری که گریست

او همین نزدیکی ست

عطر او در تن باغ

 نور او در مهتاب

به نم آه و هماوایی دست

تاری پنجره بگرفته نگاهش کردم

 

چه خدا نزدیک است

لب درگاه عبودیت توست

به کناری بزن این پرده حجب

همنوا شو ، تو بازمزمه سبز حیات

به زلالیت  چشمان بهاری که گریست

او همین نزدیکی ست

عطر او در تن باغ

 نور او در مهتاب

به نم آه و هماوایی دست

تاری پنجره بگرفته نگاهش کردم

باغ آرام و هوایی دلچسب

ذهن نمناک درخت بوی باران می داد

جیرجیرک در باغ

آخرین شعر خودش را می خواند

حسن یوسف آرام ، سوزن از گل سرخ قرض گرفت

پشت پیراهن برگش را دوخت

کفشدوزک به لب غنچه سرخ ، بوسه ای زد و گریخت

ماهی کوچک حوض ، خواب دریایی خود را  می گفت

و همه ماهی ها باله جنبان گفتند:

خواب خوبی ست ، خدا خیر کند

شیشه عطر بهار ، لب دیوار شکست

و هوا پر شد از بوی خدا

لب پاشویه نشستم

چه زلال است این آب

ماه در حوض ، خودش را می شست

دست در حوض زدم

ماه شرمنده ، خجل ، پیچ و تابی به خودش داد وگریخت

نردبان گفت به مهتاب : آسمان را تو بیاور تا بام

بام تاصحن حیاتش ، با من

غبطه خوردم به درخت

غبطه خوردم به گل اطلسی کنج حیاط

گل شیپوری ، سر به گوش گل کوکب میگفت:

صبحدم وقت نماز

من صدایت کردم

خواب اگر می ماندی 

 صبح در باغ ، خجل می گشتی

قاصدک شاد و سبکبال و رها

 نامه سوسن و سنبل را داد

سرو با طمانینه وضو کامل کرد

رفت ، سر وقت نماز

پیچک گوشه باغ ،

چون که بازوش دگر تاب نداشت 

 دست بر خاک تیمم می کرد

جیرجیرک از دور ، آخرین مصرع شعرش را خواند

همهمه دردل باغ

بلبل از شاخه به آواز بخواند:

سرو قامت بسته است ، وقت تنگ است ،  شتاب

همه قامت بستند

باغ می رفت ملاقات خدا

جیرجیرک ، شنل سبز خودش را بتکاند

ماند در آخر صف

باغ پر بود ز تسبیح خدا

من ، خجل از همه غفلت خویش

دست و پایم گم شد ، نرسیدم به نماز

گل میمون خندید و گل مریم هم

سرو ، در بین رکوع ، آنقدر ماند که شبنم برسد

من که یک عمر به دنبال خدا میگشتم

امشب این گوشه باغ ، او صدایم می کرد

من چه اندازه دلم بیدار است

من خدا را دیدم

پشت آن کوکب سرخ

لای آن بوته رز

قامت سرو بلند

برق آن پولک ماهی در آب

عطر آن یاس سپید

نور آن ماه قشنگ

خنک آبی آب

روی آرامش خواب گل یخ

چه خدایی دارم

چه به من نزدیک است

پشت هر بارش باران بهار

بعد هر قوس و قزح

لای هرپیچ اقاقی در باغ

پشت راز گل سرخ 

 مهر آن مهر گیاه

هر اناری به درخت ، گره مشت خدا

مشت او باز کنید

دانه سرخ انار ، همه تسبیح خدا

باغ ، لوح زیبای وجود

هر درخت ، سوره ای از هستی

برگهایش ، همه آیات خدا

آیه ای سبزتر از این دیدی؟

تو به یک شبنم اگر خیره شوی ، طپش ابر بهاری پیداست

گوش اگر باز کنی  ، سر گلدسته کاج

بلبل از شوق اذان می گوید

تو مناجات شب زنجره را ، می شنوی

خاک این باغ ، پس از موسم سرما هرسال

پر شد از ذکر معاد

بوم نقاشی به ای زیبایی

و خدا ، قلم خلقت خود برد به رنگ

رنگ  سبزی برداشت

سرو و شمشاد وصنوبر وکمی بوته شبدر پایین

و سپس ، سرخی آن گل و پرهای شقایق و کمی لاله ناب

آبی آب و دم بلبل و شب بو و کنارش سنبل

زرد بر بال قناری و رز و گندم پاک

این همه جلوه هستی از کیست ؟

یاس از آن دور صدا کرد

خدا

گل سرخ خوش بو

غنچه کوچک خود را به بغل سخت فشرد

غنچه کوچک مینای صبور ، چشمکی زد به ستاره و شکفت

گل محبوبه شب ،عطر خود را  زد و یک گوشه نشست

دل باغ ، هوس باران داشت

قطره ای ریخت به پاشویه حوض

و نسیم ، آمد آنرا برداشت

برد تا خانه ابر

آب پاشویه پیامی می برد 

تا که آن ابر سپید ، دل خود را بتکاند فردا

ناودان زمزمه کرد: بارش ابر صفایی دارد

صبح فردا دل من ، میزبان طپش جاری آب

شاخه کوچک مو ، دست بر شانه دیوار گذاشت

سیب با کاج چه بحثی می کرد

سیب می گفت که کرم از ما نیست

کرم ، پیچ و تابی به تنش داده و گفت :

خوب چه فرقی دارد ، سینه ات جای من است

کاج میگفت : سیب اگر عیب نداشت ، در دلش کرم دگر راه نداشت

من ، سراسیمه نگاهی به دل خود کردم

تبر آن گوشه باغ ، سر به بازوی درخت نارنج

خجل از شاخه بشکسته سیب ، چشم از او می دزدید

سرو شکوه سر داده و گفت :

دسته خشک تبر ، به نظر از خود ماست

بید بر خود لرزید

نارون ، تن عریان خودش را پوشاند

 

حلزونی کوچک ، بی خبر از همه جا

قامت خسته خود را تنها ، پشت یک برگ تماشا می کرد

چه حیاتی جاری ست در تن زنده باغ

روح من ، پر ادراک خداست

گل نیلوفر گفت :

همه جا آیت اوست

دیدنش آسان است

سخت آن است ، نبینی او را

شب که از نیمه گذشت

من و مهتاب و گل یاس و همه ماهی ها

به جماعت  ،

چه نمازی خواندیم

 
پسندها (11)

نظرات (9)

مامان آرال
10 خرداد 93 1:00
سلام عزیزم مثل اینکه اشتباهی اومدین وب من من ساینا نیستم من مامان آرالم ولی خوب شد با وب شما آشنا شدم
هدیه
پاسخ
نه گلم اشتباهی نشده کسی هست به اسم ساینا داره از وبا سواستفاده می کنه
ترنم
11 خرداد 93 8:15
عیدتون مبارک ایشاله تو ماه شعبان بهترین استفاده رو ببری
هدیه
پاسخ
ممنون عزیزم عید شما مبارک به همچنین گلم
فاطمه ع
11 خرداد 93 20:23
هدیه
پاسخ
مامان یگانه
11 خرداد 93 20:46
سلام وب جالبی دارید به ما هم سر بزن خوشحال میشم با تبادل لینک موافقی ؟
هدیه
پاسخ
سلام ممنون عزیزم این مایه افتخار منه حتما
سعيده
12 خرداد 93 9:16
سلام عزيزم خيلي زيبا نوشتي مهربون هديه خدا
هدیه
پاسخ
سلام ممنون عزیزم که بهم سرزدین
مامان
12 خرداد 93 12:12
هدیه
پاسخ
مامان جونم(سوگند من)
12 خرداد 93 21:18
سلام عزیزم خیلی متن زیبایی بود خیلی باهاش صفا کردم گلم
هدیه
پاسخ
سلام گلم قابلی نداره
ترنم
13 خرداد 93 8:31
سلام عززم حالت بهتره؟ با درسات چیکار میکنی میخونی؟ مواظب خودت باش
هدیه
پاسخ
سلام ممنون یکم آروم شدم وکمی درس خوندمچشم ممنون که به فکرم بودی
مامان عرفان
13 خرداد 93 11:52
خیلی زیبا بود عزیزم.
هدیه
پاسخ
ممنون گلم قابلی نداره