دلتنگیای خوشمل بانو، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
خوشمل بانو، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
بالاخره وبم آزاد شد خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرت
که صدای گریمو شنیدی
ودل مدیریت رو به رحم آوردی تا وبمو آزاد کنه
واز مدیریت هم تشکر می کنم که وبمو آزاد کرد
چون واقعا بی گناه بودم 
نظرات (39)
هدیه
هدیه
به تمام پیوندهام رمزدادم آآخه!!وا!!
ببخشید گلم
رمزشو ورداشتم عزیزم
سربزن
ببخشیدگلم خوش اومدی
بمنم رمزبده
هدیه
بله همونجوری بود که از رو نوشته ها متوجه شده بودم خیلی خانم خوب و متشخصی هستن اما دیدارمون خدا شاهده خودمم موندم که چطور رفتم مراسم ختم منی که بعد فوت مادرم قریب به 5 ساله که نرفتم مجلس ختم کسی ومنم ناخودآگاه تصمیم گرفتم برم هم تقریبا نزدیک خونمون بود سریع از محل کارم برگشتم و حاضرشدم و رفتم داخل ماشین استرس داشتم خب دفعه اول بود که الهام جون رو می دیدم وقتی رسیدم از استرس دست و پامو گم کرده بودم و به جای اینکه تسلیت بگم سراغ الهام جون رو می گرفتم اونا هم می گفتن خب فامیلیش چیه منم می گفتم مامان علیرضاست کسی نمی شناخت رفتم داخل و فاتحه خوندم و مراسم تموم شد و رفتم پیش مادری که بی تابی می کرد و به زبان کردی چیزایی می گفت اون لحظه خوشگم زد و یکم صبرکردم و یه خانمی بازم الهام جون رو پرسیدم و گفت اونوره ومنم رفتم دوباره از یه خانمی پرسیدم که الهام خانم شمایید گفت نه باید فامیلیشو بگی ومنم گفتم نمی دونم و فقط می دونم مامان علیرضاست که یه دفعه صدایی اومد و گفت الهام منم ودست وپامو گم کردم و بهش تسلیت گفتم و گفتم هدیه هستم و امروز صبح متوجه شدم اونم کلی تشکر کرد و حالش خوب نبود ومنم سریع اومدم ماجرا همین بود هدیه
میبنم که همه ی مطالب اخیر رمز داره
