دلتنگیای خوشمل بانودلتنگیای خوشمل بانو، تا این لحظه: 11 سال و 28 روز سن داره
خوشمل بانوخوشمل بانو، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

عزیزانم پس کی می یاین بی صبرانه منتظرتونم

هرگز از یاد نخواهد رفت

1394/3/7 12:58
نویسنده : هدیه
918 بازدید
اشتراک گذاری

هرگز از یاد نخواهد رفت چشمای خسته ات

هرگز از یاد نخواهد رفت تن رنجور و نهیفت

هرگز از یاد نخواهد رفت ایثار و از خود گذشتگیت

هرگز از یاد نخواهد رفت لبخند مهربانیت

هرگز از یاد نخواهد رفت اشکای چشمانت

هرگز از یاد نخواهد رفت صبر و تحملت

هرگز از یاد نخواهد رفـــــــــــــــــــــــــــــــت خواب ابدیتدلشکسته


پ ن :درست 6 سال از اون ماجرای تلخ می گذره دلشکسته

دوستان عزیز این پست دارای ادامه مطلب که خواندن آن خالی از لطف نیست چشمک

دستان عزیز دیدن از  پست سالگرد مامانم خالی از لطف نیست چشمک

خواننده گرامی بعد از خواندن این پست حتما این آهنگ رو هم گوش کنید

 

 

 

درست می خوام برگردم به سال 88 که مادرم مریضیش بدتر شد و روح لطیفش خسته و تنش نهیفتر می شد

اردیبهشت سال 88 بعد فوت عالم ربانی آیت الله بهجت رفتارای مادرم تغییر کرده بود و انگار داشت خودشو

آماده سفری می کرد که ابدی بود از کاراش و نگرانیاش می فهمیدم غمگین وقتی می دیدم باغچه خونمون رو

مثل روال همیشه بهش سروسامون داد و گوجه هایی که مثل همیشه برای خودمون و داداشام می کاشت

رو کاشت اونم بسختی دلشکسته . وقتی می شنیدم  که با خالم داره حرف می زنه و می گه رفتنت به خانه خدا رو

می بینم اما برگشتنتو نمی بینم دلشکسته . طوری مامانم حرف می زد که انگار بهش الهام شده بود که رفتنیه گریه

و همیشه  ورد زبونش بود که هدیم رو به کی بسبارم و برم گریه. یه روز که از مدرسه اومدم دیدم مامانم برام 

آش رشته گذاشته منم تعجب کردم آخه مامانم هیچ وقت اینجور غذاها رو بدون حضور خواهرم نمی ذاشت اما

اون روز برای من گذاشته بود و شد آخرین آش رشته ای که من خوردم گریه و درست یک خرداد 88 حال مامانم

بد شد و منم موقع امتحانا دست تنها مونده بودم چیکار کنم شبونه حاله مامانم بدشد  و سراسیمه داداشمو پیدا کردم

و بردیمش درمانگاه ولایتمان که گفتن ببرینش سریع به بیمارستان اکباتان کلیه هاش از کار افتاده گریه. فردای اونروز

با داداش بزرگم بردیمش بیمارستان و مامانم از همونجا رفت اتاق ICU و اونجا دوبار ایست قلبی کرد و با احیا دوباره

برش گردوندن و هر بار وضع وخیم مادرم  می دیدم می مردمو زنده می شدم . وقتی مادرم رفت اتاق ICU دیگه فهمیدم بال و

پرم کنده شد دیگه فهمیدم کلبه زندگیم ویران شد گریهدیگه فهمیدم در خونم بسته شد گریههنوز به خواهرم نگفته

بودم که خالم گفت بهش و خواهرم شبونه از تهران راهی ولایتمان شد . تا اینکه مادرم یکم حالش بهتر شد و منم به

اصرار رفتم پیشش آخه نمی ذاشتن کسی بره تو اتاق وقتی رفتم کنارش تا منو دید با حالت نگرانی بهم گفت

تو رو به کی بسبارمو برم گریه تا روز چهارشنبه 6 خرداد 88 که خواهرم منو رونه خونه کرد و بهم گفت برو یکم به

خونه برس و قتی مامان حالش خوب شد و اومد خونه ناراحت نشه من ساده هم قبول کردم حرفشو رفتم خونه .

خونمان هم برزگ بود و منم دست تنهایی نمی تونستم تمیزش کنم زنگ زدم به عروس عمم و بنده خدا با یه

بچه کوچیک اومد و کلی کمکم کرد و رفت خونشون خاله هامم که زنگ می زدن و جویای احوال مادرم بودند .

تا صبح روز پنجشنبه 7 خرداد 88 درست روز شهادت خانم فاطمه زهرا (س) که تازه از خواب بیدار شدم که داداش

کوچیکم بهم زنگ زد و گفت حاضر شو بریم بیمارستان و منم بهش گفتم تازه از خواب بیدارشدم صبونمو بخورم بعد

گفت نه دیر می شه منم گفتم باشه . سفره باز موند و سریع سوار شدیم و رفتیم و یه دفعه داداش بزرگم زنگ زد

و منم نفهمیدم پشت تلفن به داداش کوچیکم چی گفت داداشم داشت منو آماده می کرد که نزدیکای بیمارستان

به ترافیک خوردیم و منم در ماشین رو باز کردم و دویدم  تا رسیدم بیمارستان و از راهروی شیب دار که می دویدم که کم مونده بود با دهن بخورم زمین که دیدم داداش بزرگم نشسته مثل زانوی غم برک گرفته ها گریه و خواهرم کز

کرده و ایستاده کنار در اتاق اونوقت هراسون می پرسیدم مامانم کو گریه خواستم برم اتاق که خواهرم دستمو گرفت

و کشید برد حیاط . اونوقت فهمیدم که کلبه زندگیم ویران شد دلشکسته  و یکباره دنیا رو سرم خراب شد . آره مامانم روز اذان صبح  پنجشنبه  مصادف با شهادت خانم فاطمه زهرا چشماشو بست و رفت. گریه داشتم گریه می کردم دلم می خواست داد بزنم اما خواهرم نمی ذاشت  صدام دربیاد وقتی داداش بزرگم اشکامو مظلومیتمو دید یک کلمه گفت گریه نکن اما من در جواب گفتم چطور گریه نکنم گریه بال و پرم کنده شد چطور گریه نکنم یه چند ساعتی گذشت و بیمارستان اجازه داد که ببریمش خونه خاله بزرگم هم از تهران راهی ولایتمان شد و زود تر از مادرم رسید وقتی آمبولانس رسید در خونمون هیچ وقت یادم نمی ره که طوفان عجیبی شد درست مثل طوفان و گردوخاک کربلا که وقتی سر امام حسین رو شمر ملعون برید برپا شد این طوفان ادامه داشت تا اینکه رسیدیم سرخاک و مادرمو بردن که آماده کنن برای منزل جدیدش که نذاشتن اول برم پیشش بعد صدام کردن و گفتن بیا برای بار آخر ببینش منی که تا حالا نه قصارخونه دیده بودم و نه مرده ای نالم رفت رو هوا تا اینکه آوردنش  بیرون و براش نماز خوندن بعد اینکه نمازش تموم شد 5 تایی دورش جمع شدیم و باهاش خداحافظی کردیم و برای آخرین بار صورت نورانی و چشمای خستشو دیدم که چقدر آروم خوابیده گریه و بعد مادرمو بردن به منزل جدیدش نم نم بارون شروع شد و من همچنان التماس کنان که نبرین گریه بعد اینکه همه روونه خونه شدن و منم به اصرار بردن و اون شب اولین شبی بود که من تک وتنها و کنار مادرم نبودم  آخه همیشه پیش مامانم می خوابیدم گریه روزها گذشت و همچنان در فراغ مادر می سوختم و خواهرم منو برد تهران پیش خودش و سختی های منم شروع شد اما همیشه مادرم کنارم بود و می دیدمش که روحش کنارمه با همون روسری سفیدی که کنارم بود و نگهش داشته بودم گریهروزهای من همچنان در گریه کردن می گذشت تا اینکه یک روز خالم بهم زنگ زد و گفت که چرا خودتو اذیت می کنی بنده خدا اون دنیا ناراحته و همش نگران تویه . منم داشتم به حرفای خالم گوش می کردم که گفت : دیشب خواب دیدم مادرت داره گریه می کنه و می گه هدیم ناراحته و داره گریه می کنهغمگین و منم دیگه به خودم قول دادم که گریه نکنم و غرق در مشکلات پشت و پناهم خدا بود و هست . این ماجرای تلخ 6 سال ازش گذشته یادمه که می گن خاک سردی می یاره اما برای من نه

برای من سردی نیاورد بلکه نبودشو حس می کنم و ذره ذره آب می شم . غمگین دفتر عمر مادرم بسته شد  همانطور که دفتر عمر همه ما بسته میشه اما حکایت همچنان باقیستآرام زندگی جریان دارد .


پ ن : بخواب آرام ای مادر رنجور و خسته

بخواب آرام فارغ از دنیای بی رحم

بخواب آرام مادر مهربانــــــــــــــــــــــــــــــــم

پ ن : دوست عزیز خوب می دانم از خواندن این پست احساس همدردی کردی و بسی سپاسگذارم از لطفت محبت

اینجانب از خواننده گرامی عذرخواهی می کنم که باعث ناراحتیشان شدم خجالت

دوست گرامی با توجه به نزدیک  شدن ششمین سال از بسته شدن دفتر عمر مادرمان فاتحه ای هم نثارش کنید فرشته

 

 

 

پسندها (8)

نظرات (29)

مامانی علی(زینب)
7 اردیبهشت 94 15:57
الهی فدات هدیه جان با تک تک کلماتت اشک ریختم فقط میتونم بگم خدا صبرت بده
هدیه
پاسخ
خدانکنه زینب جان واقعا متاسفمم که باعث ناراحتیتون شدم و عذر بنده را پذیرا باش ممنون عزیزم از محبتی که بهم داری و خدا هم اموات شما رو بیامرزه xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx ای کاش دوستم نظرتون رو خصوصی ارسال نمی کردین تا مرتبط با اون نظر بتونم پاسختون رو بدم حالا اینجا نظرمو می دم زینب جان عزیزم واقعا ازت معذرت می خوام که باعث ناراحتیت شدم گلم این چه حرفیه هممون بنده های خاص خداییم و هیچ کسی از این مستثنا نیست و هر کس بنا به توان خودش سختی ها رو تحمل می کنه خیلی خیلی ممنونم از لطف و محبتی که بهم داری اما من معتقدم کسی که مادره بزرگوار هستش نه من عزیزم بازم ازت ممنونم که وقت گرانبهاتو می ذاری و به کلبه درویشی منم سرمی زنی نه عزیزم پدر در قید حیات هستن و بعد از 5 سال دوری خدا لایقم دونست که بهش خدمت کنم من ولایتم همدان شهر لاله جینه و در حال حاضر ساکن تهرانم ایام همیشه به کامتون
صدف
7 اردیبهشت 94 20:31
هدیه عزیز با خوندن پستت به پهنای صورت اشک ریختم ... زبونم قاصره از گفتن هر جمله ای .. فقط از خدا برای مادرت آرامش میخوام . میدونم خیلییی خیلییی روزای سختی رو تحمل کردی با اعماق وجودم برات ارزوی خوشبختی و شادی میکنم و از خدا بهترینهارو برات آرزومندم . خدا مادرت رو رحمت کنه
هدیه
پاسخ
صدف عزیزم ممنونم از اینکه به کلبه درویشی منم سرزدین و از لطفتون ممنونم واقعا متاسفمم که باعث ناراحتیتون شدم و عذر بنده را پذیرا باش ممنونم از محبتی که به من داری دوستم منم برای شما دنیا دنیا شادی و آرامش از خداوند مهربان خواستارم خدا مادربزرگت رو رحمت کنه و روحشون قرین رحمت الهی باشه
مینا
7 اردیبهشت 94 23:46
عزيزم با خوندن پستت اشك توچشام نشست واقعا متاسفم ك حرفي ندارم واسه تسلي روحت فقط اميدوارم با موفقيت درتمامي مراحل زندگيت مادرتو سربلندكني رمز واست گذاشتم خصوصي دوستم
هدیه
پاسخ
واقعا متاسفمم که باعث ناراحتیتون شدم و عذر بنده را پذیرا باش دوستم ان شالله و به امید الطاف خدای مهربون که همیشه پشت و پناهم بوده ممنون از اینکه بهم اعتماد کردی عزیزم
زهرا
8 اردیبهشت 94 12:42
هدیه ی عزیزم مدتیه که خواننده ی وبلاگت هستم، ولی تا به حال برات پیغام نذاشته بودم دوست عزیزم خدا بهت صبر بده، برای یه دختر داشتن مادر یه نعمت بزرگ هست ، نمیدونم چی بنویسم جز اینکه امیدوارم لحظه لحظه ی زندگیت پر از آرامش باشه
هدیه
پاسخ
سلام زهرا جان خیلی خیلی خوش آمدین به کلبه درویشی من خیلی متاسفم که باعث ناراحتیتون شدم و عدر بنده را پذیرا باش دوستم ممنونم از دعای خیرتون منم از خداوند مهربان براتون لحظه های شادی و آرامش رو خواستارم ایام همیشه به کامتون
مامانی علی(زینب)
8 اردیبهشت 94 14:36
وای هدیه جان.خواب خالت واقعا داغوووونم کرد.خدا بیامرزه مادرت رو نیست اما حس مادریش زنده.الهی فدای دل مادرت
هدیه
پاسخ
خدانکنه عزیزم واقعا متاسفمم که باعث ناراحتیت شدم دوستم خدا اموات و رفتگان شما رو هم بیامرزه و روحشون قرین رحمت الهی باشه
مامانی علی(زینب)
8 اردیبهشت 94 14:37
فقط هدیه جان هر قسمت که شروع میکنی دوباره یه خطی یا یه چند خط فاصله بزار که گم نکنیم تا کجاش خوندیم
هدیه
پاسخ
چشم زینب جان به اتمام رسید پستم
مامانی علی(زینب)
9 اردیبهشت 94 1:36
آخه از پدرت که چیزی ننوشته بودی یه لحظه گفتم شاید ایشونم نباشن.دلم بدجور گرفت اما خوشحال شدم که شنیدم ایشون هستن که حداقل یه مقدار از تنهاییت جبران میشه.. عزیزم خیلی خوشحالم که اینجور محکم ایستادی و تونستی باعث شادی دل مادرت بشی
هدیه
پاسخ
چرا گلم از پدرم نوشتم منتها در پست های قبلیه و در پست بعدی که اختصاص به پدرم و همسر آیندم دارهبله همینطوره که شما می گید تا حدودی از تنهاییم شکر خدا کم شده ممنونم از لطف و محبتت نسبت بهم
مهربوون(محیا)
9 اردیبهشت 94 23:23
سلام خانومی ... واقعااا با هر خطی ک میخوندم اشک ریختم ... خدا مادرتوون رو بیامرزه و روحش شاد باشه گلم ... خدا بهت صبر بده عزیزززم ..انشاالله دیگه غم نبینی و شادی برات باشه همیشه ... مادر واقعا یه نعمته ... قربون دل مهربونت عزیزم ... خدا بیامرزتش
هدیه
پاسخ
سلام محیا جان ببخشید که باعث ناراحتیتون شدم و عذر بنده را پذیرا باشید ممنونم خدا هم اموات شما رو بیامرزد خدا نکنه عزیزم مرسی که به کلبه درویشی منم سرزدید از لطفتون سپاسگذارم
مامی حنان(وبلاگ روچک)
11 اردیبهشت 94 20:29
سلام.هدیه جان تسلیت منو از راه دور پذیراباش.روح مادرت شادوقرین رحمت.همنشین خانوم حضرت فاطمه باشه ان شالله.زندگی همینه چه میشه کرد؛هیچ کسی نمیتونه از غصه دل آدم باخبر باشه و آدمو اونطور که باید درک کنه اما مارو هم درغم خودت شریک بدون شاید که گوشه ای از ناراحتیت کم بشه
هدیه
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از دلداریت و احساس همدردی که بهم داشتی دوستم بی نهایت ممنونم ازتون که به کلبه درویشی منم سرزدین
ترنم
16 اردیبهشت 94 8:33
سلام دختر اشکمونو درآوردی خدا رحمتش کنه واسش قرآن بخون که اروم باشی
هدیه
پاسخ
سلام ترم جان واقعا متاسفم که باعث ناراحتیتون شدم و عذر بنده را پذیرا باش دوستم خدا اموات و رفتگان شما رو هم رحمت کنه و روحشون قرین رحمت الهی چشم عزیزم ممنون از لطف و محبتت
صدف
24 اردیبهشت 94 22:34
روحشون شاد .... برای شادی روحشون فاتحه میخونم . البته که با داشتن همچین دختر خانمی روحشون در آرامش و شادی هست ...
هدیه
پاسخ
ممنونم عزیزم خدا مادربزرگ شما رو رحمت کنه و روحشون قرین رحمت الهی باشه ممنون از محبتت دوستم واقعا شرمندم کردید از این همه تعریف و تمجید
نیکتا
4 خرداد 94 15:55
سلام من در جشنواره ی نی نی وبلاگ شرکت کردم ....خوشحال میشم عدد 75 را به سامانه 1000891010 برای رأی دادن به من پیامک کنید اگر دوست دارید به وبم بیاید تا عکسمو ببینید . به کمک شما احتیاج دارم.
هدیه
پاسخ
سلام عزیزم چه کار خوبی کردین که در جشنواره شرکت کردین عزیزم اگه تونستم این کارو براتون حتما انجام می دم
زهرا ت
7 خرداد 94 19:59
سلام با خواندن متنت فقط اشک ریختم نمیدونم چی بگم عزیزم
هدیه
پاسخ
سلام زهرا جان خیلی خیلی خوش آمدین به کلبه درویشی من واقعا متاسفم که باعث ناراحتیتون شدم عذره بنده را پذیرا باش دوستم
صدف
8 خرداد 94 15:18
سلام هدیه جونم درگیر مراسم عروسی خواهری هستی انقد کم پیدایی ؟؟ ایشالا که خوشبخت بشن و روزی برای تو دوست خوبممممم
هدیه
پاسخ
سلام صدف نازنینم بله گلم به خیر و خوشی تموم شد و رفتن به آشیانه خودشون ممنون عزیزم از لطف و محبتت دوستم انشالله قسمت خودتون گلم
ناشناس
9 خرداد 94 18:57
salam khoda rahmateshon kone ishala baghie more shoma hediye khanoom man taze webloghetono khondam neveshtehatoon kheyli khobe baratoon arezooye movafaghiyat mikonam man baz miyam sar mizanam be webloghetoon felan khodafez. h.m
هدیه
پاسخ
سلام دوستم خیلی خیلی خوش آمدین به کلبه درویشی من ممنون از لطف و محبتتون خداوند اموات و رفتگان شما رو هم بیامرزد و روحشون قرین رحمت الهی باشه من همچنان منتظر هستم
ناشناس
9 خرداد 94 21:27
سلام این دومین باره نظر میزارم دفعه اول اینگلیسی تایپ کردم گفتم شاید ثبت نشه اولا فرا رسیدن سالگرد فوت مادرتونو تسلیت عرض میکنم ایشلا روحشون شاد باشه ثانیا وبلاگ خوبی دارین نوشته هاتونو از ته دل مینویسین. باز نوشته هاتونو میخونم نظر میدم ممنون. ه م
هدیه
پاسخ
سلام اتفاقا نظرتون ثبت شده برام و از لطفتون سپاسگذارم ممنونم خدا اموات و رفتگان شما رو هم بیامرزه این نظر لطف شماست و همچنان منتظر شما هستم
مامان ريحانه
10 خرداد 94 12:31
سلام هديه جون تسليت ميگم غم نبینی عزيزم منم مامانمو در20سالگى از دست دادم الان 3ساله پيشم نيست راستى خانومى اميدوارم يه نى نى صحيح و خوشگل بياد تو دلت الهى راستى گلم من لينكت كردم
هدیه
پاسخ
سلام ریحانه جان خیلی خیلی خوش آمدین به کلبه درویشی من دوستم خدا مادرتون رو رحمت کنه و روحشون قرین رحمت الهی باشه ان شالله هر چی خدا خودش صلاح بدونه ممنون از لطف و محبتت منم با افتخار شما رو لینک می کنم و اگه لایق باشم بشیم دوستای خوبی برای هم
مامان ريحانه
10 خرداد 94 12:35
راستى عزيزم خيلى قشنگ مينويسى زنده باشى خانومى
هدیه
پاسخ
ممنونم این نظر لطف شماست دوستم
مامان رويا
10 خرداد 94 15:20
سلام هديه ي عزيزم دفعه يپيش پستتونوكامل نديده بودم وشرمندتون شدم سالگردمادربزرگوارتون روتسليت ميگم مادرنعمت خيلي بزرگيه وازدست دادنش نصف جون ادمومي گيره بازم بهتون تسليت ميگم ومن براي شادي روح مادرگراميتون براش فاتحه خوندم
هدیه
پاسخ
سلام مامان رویای نازنینم این چه حرفیه مقصر خودمم من برای اینکه پستام نپره نصفه نصفه سیو می کنم و اینجور سوتفاهم پیش می یاد اشکالی نداره دوستم ممنونم که بازم بهم سرزدین ممنونم رفتگان و اموات شما رو هم خدابیامرزدش و روحشون قرین رحمت الهی باشه واقعا همینطوره بعد فوت مامانم دیگه اون سرزنده بودن و شادابی رو ندارم ممنونم از لطف و محبتت دوستم
•● Mah ●•
10 خرداد 94 15:32
دوستت دارم عزیزم
هدیه
پاسخ
ممنونم از لطف و محبتت دوستم منم دوست دارم و هیچ وقت هم فراموشت نمی کنم و ان شالله کوچولوی نازت صحیح و سالم به دنیا بیاد
h.a.d.i
11 خرداد 94 10:53
salam man baz omadam felan hanooz post jaded nazashtin vali baz neveshtehaye ghablitono mikhonam baram hardafe ye jazabiyat khasi dare hata in ahanghike ghozashtin ye aramesh khasi baram mide shoma ham montazerid manam montazeram yejooraei shabihe hamim baz miyam felan.
هدیه
پاسخ
سلام خیلی خیلی خوش آمدین متاسفانه درگیرم و درفرصت آتی پست جدید هم خواهم گذاشت ممنونم از لطف و محبتتون خود منم از این آهنگ خیلی خوشم می یاد و حس آرامش باهاش دارم انشالله به حق این ماه عزیز شما و همه منتظرا از چشم انتظاری دربیاین
الهام
11 خرداد 94 17:47
خدا روح مادرت رو قرین لطف و رحمت کنه هدیه جان
هدیه
پاسخ
ممنون الهام خانم نازنین خداوند هم اموات و رفتگان شما رو هم رحمت کنه و روحشون قرین رحمت الهی باشه ممنون که با اون وضعتون بهم سرزدین دوستون دارم
مامان پریا
12 خرداد 94 12:11
سلام عزیزم مطلب گذاشتم نظر یادت نره
هدیه
پاسخ
سلام مامان پریای عزیز خیلی خیلی خوش آمدین به کلبه درویشی من دوستم چشم در اولین فرصت
مامانی علی(زینب)
13 خرداد 94 0:48
سلام هدیه جان خیلی خوشحال شدم چهرت رو دیدم وخیلی هم خوشحال شودم چادری.مث من منم عکسم داخل وب گراشتم.پست های اولم دوست داشتی بگو رمز بدم بهت
هدیه
پاسخ
سلام زینب جان ممنونم از لطفت و محبتت دوستم با کمال میل حتما
مامان مبینا
16 خرداد 94 14:58
هدیه جون خدا رحمت کنه مامان عزیزت رو مامان منم خیلی وقت عمرشو داده ب شما
هدیه
پاسخ
سلام مامان مبینا عزیز خیلی خیلی خوش آمدین به کلبه درویشی من دوستم خدا مادر گلتون رو رحمت کنه و روحشون قرین رحمت الهی باشه
پونه بانو
17 خرداد 94 14:49
مادر گل من یک وبلاگ درست کردم که شاید به دردتون بخوره...پس یه سری بزنین
هدیه
پاسخ
گلم هنوز من مادر نشدم اما بدمم نمی یاد که چیزی یاد بگیرم ممنونم از اطلاع رسانیتون
مــــن
17 خرداد 94 15:16
روحش شاد باشه هدیه جون
هدیه
پاسخ
ممنون عزیزم خدا اموات و رفتگان شما رو هم بیامرزه
کیمیا
23 خرداد 94 11:52
خیلی قشنگ مینویسی نازنینم
هدیه
پاسخ
ممنونم از لطف و محبتت کمیا جان
آرمید
19 تیر 94 21:06
خواهر خوبم. با هر کلمه ات اشک ریختم. خدا دلت رو آروم کنه.
هدیه
پاسخ
خیلی خیلی خوش آمدین به کلبه درویشی من واقعا متاسفم که باعث ناراحتیتون شدم عذر بنده را پذیرا باشید با من بمان رفیق