دلتنگیای خوشمل بانودلتنگیای خوشمل بانو، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
خوشمل بانوخوشمل بانو، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

عزیزانم پس کی می یاین بی صبرانه منتظرتونم

عروسی تک خاله ای

1394/4/18 14:52
نویسنده : هدیه
764 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشمل مامانی امیدوارم حالت خوب  باشه و اون بالا بالاها پیش مادربزرگت بهت خوش بگذره محبت

دلم برات تنگ شده و خیلی وقته که باهات حرف نزدم  چند روز پیش که داشتم بهت فکر می کردم و تو ذهنم تصورت می کردم  که چقدر ناز بودی بغل و دلم می خواست که بخورمت اما چه فایده غمناکشاید با خودت فکر کنی مامانیت بد جوری خل شده خندونک بعد مدت ها مامانی فرصت کرده که بیاد و باهات حرف بزنه چون به غیر از تو کسی رو نداره که باهاش حرف بزنه محبت

فنچول مامانی ، مامانی کلی حرف داره و می خواد برات تعریف کنه از اتفاقاتی که اخیرا براش افتاده . اول از همه  برات یه خبر خوب دارم که تک خاله ای رو عمو علیرضا برد خونشون و مثل دوتا کبوتر عاشق رفتن آشیانشون محبت

حالا بریم سراغ بقیه حرفام که جونم برات بگه که سال جدید شروع شد و مامانی بعد مسافرتی که رفته بود که از دماغش دراومد و بابابزرگت مریض شد و تا حالا هم خوب نشده اون بالایی از خدا بخواه که حال بابابزرگت رو زود زود خوب کنهفرشته ماها گذشت و مامانی دیگه تک خاله ای رو کمتر می دید آخه تک خاله ای موقع چیدن جهازش بود و شبا دیگه خونه نمی یومد و می موند پیش عمو علیرضا وقتی هم مادرشوشو تک خاله ای  تک خاله ای رو پیدا نمی کرد زنگ می زد به مامانی و سراغش رو می گرفت که مامانی هم به شوخی می گفت : حاج خانم دیگه زحمت عروسی نکشید با این وضع و اوضاع گرونی عروس با پایه خودش اومده پیشتون خندونک و حرف مادربزرگ مامانی رو هم مامانی برای حاج خانم تعریف کرد که مزمونش این بود : وقتی داداش اسماعیلم با خانمش عقد کردن و یه جشن عقد مفصل خونه ما گرفتن که مادربزرگم خدابیامرز گفت : اسماعیل جان دیگه کجا می بریش کلی هزینه کردین . روزها گذشت و وارد ماه اردیبهشت شدیم و مامانی هم مونده بود که برای عروسی تک خاله ای چی بپوشه  . تک خاله ای به مامانی گفت که لباستو بده بدوزن تا سایزت خوب در بیاد ( آخه اینجانب یک مقدار تپل و غیر استاندارد تشریف دارم خندونک خواننده گرامی مدیونی با خود فکر کنی که اینجانب چاق هستم خندونک)

اما مامانی اصرار داشت که پیراهنی که از قبل داشت و خیلی هم ناز و ساده بود رو بپوشه که تک خاله ای بهش اجازه نداد و مامانی مجبور شد که یه خیاط خوبی که تک خاله ای معرفی کرده بود پارچشو بده براش پیراهن دکلته با گیپور که خیلی هم شیک  بود رو بدوزن اما مامانی محو مدل شد و یادش رفت که سینه هاش بزرگه و نمی تونه لباس دکلته بپوشه . وقتی لباس رو مامانی تنش کرد و دید بلههههههههههههه چه فاجعه ای رخ داده .

اون فاجعه این بود که مامانی اصلا نمی تونست اون لباس رو بپوشه و نمی تونست لباس زیر مناسب برای این لباس پیدا کنه غمگینهیچی دیگه مامانی انگار پولشو ریخت سطل آشغال و خیاطه هم گفت که نه لباست خوبه و مدل بدنت همینه و مامانی هم لباسو آورد خونه . یک هفته قبل عروسی تک خاله ای خاله بزرگه مامانی اومده بود خونه تک خاله ای که جهازشو ببینه و تک خاله ای هم به مامانی زنگ زد که بیا خاله اومده و مامانی  ساده قریب به یک سال بود که خالشو رو ندیده بود پاشد رفت و نخواست که به آژانس زنگ بزنه و مامانی خواست که راه رو پیاده بره آخه خونه تک خاله با خونه مامانی خیلی فاصله نیست و میشه پیاده هم رفت که ای کاش نمی رفت که ناگهان کیف قاپه کیف مامانی رو زد و رفت و مامانی هم شوک بهش وارد شد و سریع زنگ زد به پلیس 110 و این اتفاق رو اطلاع داد و پلیس هم سریع اومد و صورتجلسه کرد. و مامانی هم راشو به سمت خونه تک خاله ای گرفت و رفت و وقتی رسید خونه تک خاله ای با همه احوال پرسی کرد و حالشم وحشتناک بد بود و به زور خودشو نگهه داشته بود که یه دفعه خاله مامانی نذاشت مامانی بدبخت بشینه سریع از همه خداحافظی کرد و رفت و عمو علیرضا هم گفت که هدیه خانم تازه اومدن حداقل بشینین که خاله مامانی گفت نه بریم دیگه و مامانی اینقدر از رفتار خالش ناراحت شد و جلویه عمو علیرضا و مادرش و خالش خیلی خجالت کشید و بغض گلوشو گرفت و محکم زد زیر گریه غمگین و همه فکر کردن مامانی به خاطر گوشیش داره گریه می کنه اما نه مامانی به خاطر غربت و بی توجهی خالش نسبت به خودش گریه می کرد اینکه مامانی به خاطر دیدن خالش کیفشو از دست داد اما خالش اینقدر شعور نداشت که پنج دقیقه بشینه پیش مامانی و باهاش حرف بزنه غمگین فردای اون روز مامانی رفت کلانتری محل و تشکیل پرونده داد و درخواست پیگیری کرد که بلکه گوشیش پیدا شه که عصرش خالش بهش زنگ زده و کلی نصیحت و اینکه اگه حواستو جمع نکنی برت می گردونن ولایت آخه یکی نبود بگه که اینا چه ارتباطی به شما داره اگه راست می گی و دلت سوخته حداقل جلوی مردم آبروداری می کردی که بماند.غمگین

یک هفته از اون ماجرا گذشت و وارد مراسم سالگرد مامان بزرگت شدیم که مامانی اصلا دل و دماغ هیچ کاری رو نداشت اما مجبور بود رفت آرایشگاه و برای اولین بار موهاشو رنگ کرد و یه رنگ خوشمل گذاشت که خیلی جیغ نبود (رنگ قهوه ای سوخته) و یه صفایی هم به صورتش داد خندونک و بعد مامانی راهی خونه شد و منتظر دایی مهدیت که قرار بود با دوقولوها و زنداییت که بار اولش بود که می یومد خونه مامانی و مامانی هم مجبوربود تحملش کنه (خواننده گرامی اگر با خود فکر می کنی که اینجانب خواهر شوهر بدجنسی هستم سخت در اشتباهی خندونک جریانات دارد و بنده هم از گفتنش معذورمخجالت ) و بقیه داییاتم رفتن خونه فامیلاشون ( به علت نداشتن جا و کوچک بودن خانه ) و تک خاله ای هم شب رو نیومد خونه و موند خونه خاله کوچیکه عمو علیرضا که مجرده و تنهاست و فرداشم مامانی رفت پیش تک خاله ای و شد همراه تک خاله ای و برای بار اول یک میکاپ اساسی هم کرد و کلی قیافش عوض شده بود و به معنای واقعی شد خوشمل بانو ( بی خود نبود خودمو خوشمل بانو صدا می کردم خندونک) مامانی اصلا اهل میکاپ و رنگ کردن مو نیست اما برای عروسی تک خاله ای سنگ تموم گذاشت و همه مهمونا هم می گفتن که چقدر خوشگل شدی و مامانی هم به خنده می گفت که خوشگل بودم خوشگل تر هم شدم خندونک  . همه با گوشی هاشون عکس مینداختن و مامانی بیچاره صبرمی کرد تا یکی دلش بسوزه و از مامانی هم عکس بنداره . مامانی خیلی دلش می خواست کلی عکس بنداره اما چه فایده گوشیش که رفته بود و باید به بقیه التماس می کرد تا از مامانی عکس بندازنغمگین وقتی هم مامانی می گفت میشه از منم عکس بندازین زنداییات می گفتن بیا فعلا از ما و بچه هامون عکس بنداز بعد غمگین اون شب همه چی به خیر و خوشی گذشت و مامانی هم چندماه بود که حقوقشو نداده بودن و مجبور شد از دایی مهدیت پول قرض کنه و برای تک خاله ای یه گوشواره خوشمل بخره غمگین اینارو برات تعریف کردم تا به یه چیز اساسی برسم و اونم اینه که اگه داییات دوست دارن و تک خاله ای بهت می گه که جوجوی بور بی رنگ و کلی قربون صدقت می ره بخاطر حضور منه نمی خوام اشتباه مامانی رو انجام بدی . مامانی وقتی پیش اینا ارج و قرب داشت که مامان بزرگت زنده بود و نفس می کشید و شما هم وقتی پیش اینا ارج و قرب داری که من کنارت باشم و چشم ازت برندارم . فنچول مامانی هیچ وقت اشتباه مامانی رو نکن می دونی چرا می گم اشتباه مامانی رو نکن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به خاطر اینکه اگه مامانی مجبور بشه که از کسی کمک بخواد عنوان آویزون رو از طرف تک خاله ای می شنوه و تا مغز و استخون می سوزه یا یه جایی مجبور میشه از دایی اسماعیلت پول برای شهریه دانشگاش بگیره و سعی می کنه که کسی ندونه یه دفعه می فهمه که کل دنیا فهمیدن و براش آبرو نمی مونه ودر آخر از ارثیش کسر میشه غمناک بماند . فنچول مامانی هیچ وقت نمی ذارم که حسرت و کمبودی تو زندگیت بکشی درست مثل مامانی . مامانی تا عمر داره پشت و پناهت هست و یه زندگی ای برات می سازه که محتاج هیچ احد والناسی نباشی .اگه هم مامانی عمرش قد نداد و مجبور شد که تنهات بذاره اگه به نان شبم محتاج شدی در خونه اینا رو نزن نازنینم همیشه خدارو فراموش نکن و خوب بدون که مامانی اون دنیا هم حواسش بهت هست دوست دارم و جونمو نثارت می کنم بغل امید اون روزی که خیالات مامانی به واقعیت بپیونده الهی آمین

 

 

پسندها (8)

نظرات (7)

❀عـســـل❀
2 تیر 94 17:15
کد شما : 2 زمان شروع و پایان رای گیری : 1394/4/6 تا 1394/4/9
هدیه
پاسخ
مرسی از اطلاع رسانیت عسلم
اورانوس
2 تیر 94 17:45
بازم سلام دوست خوبم،نماز و روزه هات قبول حق ،خوشحال شدم دوباره اومدی ....😊
هدیه
پاسخ
سلام اورانوس جان ممنونم نماز و روزه های شما هم قبول باشه دوستم خواهش می کنم منکه کاری انجام ندادم وظیفه است گلم
مامانی علی(زینب)
3 تیر 94 1:04
خخخخ .س شماهم مثل من چاق نیستید. خخخخ دکلته عایا؟ واقعا.... یه بند میدادی
هدیه
پاسخ
خب عزیزم محو مدلش شدم و خیلی دوست داشتم بپوشم اما سینه هامو افتضاح بزرگ نشون می داد که خیلی جلب توجه می کرد منم نپوشیدم
صدف
19 تیر 94 0:34
هدیه جان در این شب عزیز خیلی برای سلامتی پدرت و خودت دعا کردم امیدوارم که لایق دعا کردن باشم .
هدیه
پاسخ
مرسی از لطف و محبتت صدف نازنینم انشالله بتونم یه روزی جبران کنم
مامان ناهید
19 تیر 94 14:17
سلام هدیه جون خوبی ببخش گلم دیر اومدم اخه نمی دونم چرا بعضی از دوستای هم وبلاگیم حذف شدن الانم از طریق وب فاطمه جونم اومدم الان ذخیره ت می کنم
هدیه
پاسخ
به به ببین کی اومده مامان ناهید عزیز اومده این چه حرفیه نازنینم همینکه به یادم بودی برام کافیه شرایط همه رو درک می کنم منم نمی دونم چرا اما خیلی از وبلاگا حذف شدن شاید خودشون حذف کردن خدا عالمه ممنونم که بهم سرزدین دوستم
مامان ناهید
19 تیر 94 14:32
چه ماجراهایی داشتی عسل خانم چه بد شد دزد بدبخت کیفتو زده پیداش نکردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عزیزم هیچ وقت احساس عجز وناتوانی نکن هیچ وقت در برابر رفتار بد دیگران دلخور نشو چونکه هر بی احترامی از سوی طرف مقابلت شخصیت خودشو می رسونه وبی احترامی به خودش کرده نه شما ......... شما همیشه سرتو بالا بگیر وخدارا بنگر دیگران فقط یه بنده هستن همه هم مثل همن پس اگه بی توجهی وبی حرمتی از سوی دیگران دیدی اصلآ به رو خودت نیار طوری رفتار کن که انگار اونایی که دورو برتن دارن بهت سجده می کنن این جوری برا خودت شخصیت می آفرینی خودتو با رفتار خوبت بالا بکش اونا را شرمنده خودت کن به نظر من هرکی خودش شخصیتشو شکل میده هرکی خودش ارزش خودشو بالا می بره هرچی حساس تر باشی هرچی در مقابل رفتار بد دیگران خرد بشی وبغض کنی کمرت بیشتر خم میشه عزیزم ببخش اینا نصیحت نبود بلگه یه گپ وپیشنهاد خواهرانه بود می دونم خودت خانمی اما اونقدر متواضع وخاکی هستی که دیگران از رفتارت سوء استفاده می کنن پس تعادل را حفظ کن که بعضی افراد ظرفیت اینو ندارن انشالله زودی از تنهایی دربیای وباباتم حالش خوب بشه دوست دارم عکستو ببینم ........ببینم عروس آینده تو عروسی آبجیش چقدر تغییر کرده بود برام بفرستش راستی گوشیم هنگ کرده باید فرمت بشه تمام عکسها واطلاعاتم هم تو گوشی هست اعصابم خورد شده دعا کن ببرم خدماتی عکسامو لااقل درش بیاره نتمم داره قطع میشه فکر کنم برا مدتی نباشم مواظب خودت باش سعی می کنم زود بیام
هدیه
پاسخ
نه عزیزم فعلا خبری ازشون نشده دیگه باید ناهید جون از خیرش بگذرم و بیشتر حواسمو جمع کنم که دفعه بعدی از این ماجراها نداشته باشم برام تجربه شد اما رفتار دیگران هم حق باشماست واقعا درست می گین منم جدیدا یا بهتر بگم از وقتی که تهران زندگی می کنم رفتارم رو براساس رفتار دیگران تنظیم می کنم یعنی براساس رفتار خودش باهاشون برخورد می کنم اوه چی گفتم من اما موقعی که قراره پری خانم بیاد مهمونی روحیه خیلی حساسی پیدا می کنم و با کوچکترین رفتار یا حرفی که شاید طرف مقابلم منظوری هم نداشته باشه سریع ناراحت می شم و اشکام سرازیر می شه اما در مورد عکسام هم همرام نیستن و تو دوربین زنداداشم هستش که شهرستانه هر وقت رفتم ولایت حتما برات می فرستم نازنینم . وای چرا ناراحت شدم انشالله مشکل گوشیت هم زود حل بشه خیلی خیلی خوشحالم کردین و واقعا از کامنتاتم شرمندم کردین مرسی از لطف و محبتت بهم
ترنم
21 تیر 94 13:01
عروسی تک خاله مبارک منتظر بقیه ماجرا هستیم
هدیه
پاسخ
مرسی ترنم جان چشم در اولین فرصت خواهم نوشت نازنینم