دلتنگیای خوشمل بانودلتنگیای خوشمل بانو، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
خوشمل بانوخوشمل بانو، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

عزیزانم پس کی می یاین بی صبرانه منتظرتونم

خانه به دوش

1394/5/21 14:39
نویسنده : هدیه
640 بازدید
اشتراک گذاری

خانه به دوش واژه ایست که از 15 خرداد سال 88 برای دختری انتخاب شد  که 20 سال بیشتر نداشت . دختر 20 ساله ای که نمی دانست غم بی مادری رو تحمل کنه یا غم غریبی و غربت یا تنهایی پدرش که در ولایت مجبور شده بود دختر20 ساله ما تنها بگذاردش . آری خانه به دوش وازه ایست که بدجوری با هدیه عجین شده است یاشایدم بهتر بگم آوارگی . نبود جا و رشادت هایی که خواهرش براش انجام داد که ای کاش انجام نمی داد لااقل مجبور نبود که به خاطر اون رشادت ها همه حرفای تلخ خواهرش رو   تحمل کنه و دم نزنه  . درست برگشتیم به 6 سال پیش که هدیه یه دختر بچه 20 ساله بود که به اجبار خواهرش مجبور شد بعد هفت مادرش پا به تهران خراب شده ای بذارد که از بچکی آرزوی زندگی کردن در آنجا را داشت که ای کاش آرزویش اینجوری محقق نمی شد در واقع برآوردن آرزوی هدیه مصادف شد با فوت مادرش و سختیهایی که کم کم خودش رو به هدیه و خواهرش نشون داد . اونموقع خواهر هدیه ترم دوم ارشد بود و در خوابگاه دانشجویی که دانشگاه الزهرا به بچه های شهرستانی داده بود زندگی می کرد و مجبور شد هدیه رو هم ببره اونجا رفتن هدیه به اون خوابگاه مصادف شد با اختشاش انتخاباتی و شلوغی تهران که اصلا هدیه با جوش آشنا نبود و چیزایی از بیرون می شنید که ترس تمام وجودش رو فرا می گرفت و خاله بزرگه هدیه که سالها بود که در تهران زندگی می کرد یه زمانی زنگی هم به هدیه می زد و می پرسید حالش رو و همش تاکید داشت که بیرون نرو و به حرف خواهرت هم خوب گوش کن و این حرفا از خاله های دیگه هم به هدیه تاکید می شد و هدیه بیچاره هم مجبور بود تو خوابگاه بمونه و به کسی هم نگه که برای یه مدتی مهمان هستش چون حراست خوابگاه تاکید کرده بود که نباید از بیرون کسی بیاد به خاطر شلوغی هایی که تو تهران حاکم بود و خدا خیر رهبرعزیزمان را بدهد که با یه سخنرانی جو رو آروم کرد که انشالله تنشون سالم و سایشون بالای سر ملت عزیز ایران باشد . هدیه هم مشغول درس خوندن برای کنکور بود تا یه ماه دیگه باید کنکور می داد دقیقا فردای چهلم مادرش باید در ولایت کنکور می داد و داستان های جدیدی که بعد آمدن جواب کنکور برای هدیه شروع شد که ماجرا از این قرار بود . دوستان خواهر هدیه که مسئول خوابگاه بودند برای اینکه موقعیت خودشون در دانشگاه و محل کارشون به خطر نیفته به خواهر هدیه گفتن که خواهرت رو ببر بیرون از اینجا اگه هم حراست چیزی نمی گه به خاطر ماست داره برامون بد میشه جالبه تو این دوره زمونه همه به فکر موقعیت خودشون هستن در صورتی که خواهر هدیه مجانی براشون کار می کرد و هدیه هم تو کارای خوابگاه بهشون کمک می کرد تا حرفی و حدیثی نباشه اما یکی می خواد بد باشه به اینا توجه نمی کنه. خواهر هدیه صبح می رفت سرکار که از روزی هدیه اون کارو پیدا کرده با ساعتی 1200 تومن و 12 ساعت در روز کار می کرد و هدیه بدبخت هم تک وتنها تو اتاق بود تا شب بشه که بره به مسئول خوابگاها کمک کنه تا خواهرش از راه برسه . نشد کرمشون رو ریختن و خواهر هدیه بیچاره هم مجبور شد بره نزدیک دانشگاه خونه بگیره در واقع هم خونه نه زیردست کسی که چشم نداشت خواهر هدیه رو ببینه چون خواهر هدیه پول پیش نداشت و مجبور بود همه اجاره رو که اون زمان ماهی 130 هزار تومان که برای هر دوشون سنگین بود بپردازه اولا که تعدادمون زیاد بود و اجاره تقسیم می شد که خوب بود اما هدیه تا عمرش همچین زندگی مزخرفی رو شروع نکرده بود. چرا مزخرف به خاطر اینکه هدیه یه دختر معمولی و دل پاکی که پر از غم بی مادری که هیچ چیزی آرومش نمی کرد تنها گذر زمان اما این آدمای مثلا مذهبی این رو نمی فهمیدن و مدام می رفتن بالای منبر که باعث شد که هدیه از هرچی آدم مذهبیه متنفر بشه  و دوستاشو تو تهران کسایی رو انتخاب کنه که اصلا مذهبی نیستن و ظاهرشون با ظاهر هدیه فرق می کنه . ماجرا تنها به اینجا ختم نمی شد هدیه مجبور بود  گرمای تهران رو به خاطر یه کسی که پول پیش داده که بیماری نقرس داره و سینوزیتش با باد کولر اود می کنه تحمل کنه و خونه مزخرفش که انگار وسط اتوبان بود و ماشینا انگار از بالای سرآدم رد می شدن از سروصداشون نمی شد خوابید و از بی خوابی کلافه می شد  و حتی یه تلویزیون درست و حسابی هم نداشت که بشه باهاش دلشو خوش کنه و خواهرش به این فکر افتاد که براش چندتا سی دی آهنگ بخره که گوش کنه تا حال و هواش عوض شه و هدیه بیچاره هم مجبور می شد وقتی هیچ کسی نیست یکم آهنگ گوش کنه که یکی از این به ظاهر مذهبی  سر می رسید و هدیه هم سریع آهنگ رو خاموش می کرد تا بهش اخم نکنن نمی دونم چه جرمی رخ داده بود این وسط خدا عالم است . روال همیشه ادامه داشت تا اینکه یکی از هم خونه ها از نماز جمعه برگشت و که خیلی هم بی سابقه بود که درست و حسابی بشینه و با هدیه حرف بزنه چون بلد نبود حرف بزنه یا شایدم هدیه حساس بود که خدا عالم است که بدون مقدمه به هدیه گفت : وقتی خواستگار می یاد برای آدم اول می پرسن که نماز جمعه می ره یا نه خخخخخخخخخخخخخخ و برای هدیه یه علامت تعجب در ذهنش حک شد که از خواهرش این روایت رو پرسید تا ببیند چقدر درست است که خواهرش با حالت تعجب گفت : چی ؟ نکنه خودش هر هفته می رود نماز جمعه برای پیدا کردن شوهر است و هدیه گفت نمی دانم شاید و این زندگی مزخرف ادامه داشت تا وقتی که جواب کنکور هدیه اومد آری هدیه مجاز شده بود با اینکه تغییر رشته بود و تو شرایط بدی هم درس خونده بود مجاز شد و انتخاب رشته کرد و تو ولایتش  رشته کاردانی مدیریت بازرگانی  قبول شد . اما از خانوادش کسی خوشحال نشد و حتی هم بهش تبریک هم نگفتن می دانی چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلیلش این بود که هدیه بنا به دلیلی که هیچگاه به کسی نگفت و در سینه حبس کرد از ولایت دست کشید و پدر بیچاره اش را تنها گذاشت و زندگی مزخرفش در تهران را ادامه داد و آن دلیل چی بود که دختر 20 ساله ما از ولایتش دست کشید و دیگه اسم خونه رو نیاورد ؟ و آن دلیل این بود که اولین ماه رمضونی بود که دیگر مادرش در کنارش نبود و پدرش تک وتنها . ناگهان برادر بزرگش به خواهرش زنگ زد و گفت که هدیه رو بفرست خونه که به بابایی سحری و افطاری بده  و من نمی توانم زن و بچه ام رو اذیت کنم و بماند که همه اینا فیلم بود  برای نگهه داشتن هدیه در ولایت اما نمی دانم خواست خدا بود که همچین اتفاقی برایش بیافتد که باعث شود هدیه دیگه اسم ولایت را هم نیاورد . ماجرا از این قرار بود که عمه هدیه یه زن بیوه هستش و اون زمان با عروسش مشکل پیدا کرده بود که مقصراصلیشم خودش و دخترش بودند که خدا از سرتقصیراتشون نگذره که راحت دختر مردم رو  با دوتا بچه پاشو به دادگاه کشوندن و بابای هدیه نذاشت که طلاق بگیرن و عمه هدیه هم با یه دونه برادرش که بابای هدیه هستش بست و چهره واقعی خودشو رو نشون داد . خواهر هدیه با برادراش صحبت کرد و با مخالفت شدیدی که برادراش و زنداداشاش کردن هدیه رو برد تهران پیش خودش و از عمه هدیه خواست که بیاد و پیش بابای هدیه بمونه . هیچی دیگه شروع شد و عمه هدیه هم چهره ی واقعیشو نشون داد و خوب بلد بود رو نرو هدیه بره ماجرا ادامه داشت و عمه هدیه تا می تونست از خونه و زندگی ایراد می گرفت و مدام غر می زد وورد زبونش بود که مادرتون زن بدسلیقه ای بوده و اصلا خونه داری بلد نیستش این چه زندگیه جالب بود که مادر هدیه تنها عروسی بود که هیچوقت از خانواده شوهر بد نگفت و بچه هاشم طوری بار آورد که همیشه بهش احترام می ذاشتن و با ذوق و شوق از عمشون استقبال می کردن .


پ ن : دوستان گرامی پایان قسمت اول

دوستان گرامی ادامه خانه به دوش موکول شد به بعد دفاع اینجانب و موقعی که نت خانمان هم وصل شد

از دوستان گرامی معذرت می خوام  به دلیل کمبود امکانات فعلا معذورم از آپ وبم محبت

پ ن : دوستان گرامی برای اینجانب و پدر نازنینمان دعا کنید بیماری اینجانب دوباره اود کرده و فعلا مشغول

رفتن به این دکتر و اون دکتر هستم دوستون دارم و اگه خوبی و بدی ازم دیدید حلالـــــــــــــــــــــــــــــــــــم کنید بغلمحبت

پسندها (5)

نظرات (7)

مامان علی مردان
24 مرداد 94 12:20
عزیزم هدیه جان تجسم زندگیت برام خیلی سخته فقط میتونم بگم خدا کمکت کنه گلم و ایشااله به زودیبشی
هدیه
پاسخ
ممنونم زینب جان عزیزم منکه اینا رو ننوشتم که کسی جای من قرار بگیره همینکه به کلبه من سرمی زنید برام کافیه نازنینم اینا برام به یادگاری می مونه تا بتونم در آینده کتاب بشه داستان زندگیم انشالله خدات از دهنت بشنوه
مامان رويا
24 مرداد 94 23:49
هديه جان خيلي ناراحت شدم به خاطرگذشته ي تلخي كه داشتي اميدوارم اينده ي خوبي داشته باشي وخوشبخت شي منتظر قسمت دوم هستم
هدیه
پاسخ
سلام رویا جان خیلی خوش آمدین دوستم واقعا ببخشید قصدم ناراحت کردن کسی نیست اینا مطالب کتابم هستن که در آینده قراره جمع آوری بشه و به امید خدا عمری باقی بود چاپ بشه ممنونم از دعای خیرتون دوستم
آنیتا
25 مرداد 94 21:21
سلام هديه جون خيلى ناراحت شدم انشا.… هر لحظه لبت خندون باشه زنده و سلامت باشى عزيزم
هدیه
پاسخ
سلام آنیتا جان باورکنید قصدم ناراحت کردن دوستای خوبی مثل شمانیست فقط قسمتی از مطالب داستان زندگیم هستش که اگه عمری باقی موند جمع آوریش کنم و بعد چاپش کنم ممنونم از دعای خیرتون رفیق
مامان علی مردان
26 مرداد 94 13:48
سلام مجدد هدیه جونم عزیزم گفتی مریضی خدا بد نده گلم. ایشااله هرچه زودتر هم خودت هم بابای گلت شفا بگیرین
هدیه
پاسخ
سلام زینب جان ممنونم که دوباره به کلبه درویشی من سرزدید دوستم خدا هیچ وقت بد نمی ده نازنینم بله برای کیست تخمدانم دکتر بهم داروی هورمونی مدروکسی پروژسترون تجویز کرد و منم خوردم که بعد با معاینه ای که خودم انجام دادم متوجه شدم که یه چیز سفتی تو سینمه که با پیگیری های خودم متوجه شدم که جفت سینه هام توده های خوش خیم به نام فیبروم آدنوم دارن که براثر خوردن اون قرصا بوجود اومده بود که اون موقع گفتن که باید عمل کنی که من نکردم و الان دوباره درداش شروع شده بود که سونو دادم دیدم که یکم بزرگ شده و باید حتما عمل کنم ببینم خواست خدا چیه انشالله همه مریضا شفا بگیرن
صدف
26 مرداد 94 21:47
سلام هدیه جان اول از همه برات آرزوی سلامتی و بهبود هرچه سریعترو دارم . گذشته ات هم خیلی ناراحت کنندس انشالا که آینده روشنی داشته باشی .
هدیه
پاسخ
سلامممم صدف نازنیم ممنونم از دعای خیرت رفیق انشالله برای همه همینطور باشه منجمله شما عزیزم
(̲̅P̲̅)(̲̅E̲̅)(̲̅G̲̅)(̲̅A̲̅)(̲̅H̲̅)
28 مرداد 94 21:20
*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸¸.*´`*•.¸¸. ................ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ ..................... ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ ........................... ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ ................................... ۞۞۞۞۞۞۞ ۞•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥*•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥*•۩▓ ۞*زیــبا ترین درود و سلام دوســــــت عزیز. وپ زیـــبای داری مــــوفــــق باشیــد ۞*امیـــدوارم تمـام مـراحـل زنـدگـی بــرایــت شیـریــن و خـاطــره انگــیز بـــــاشد ۞•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥*•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥*•۩▓ ................................... ۞۞۞۞۞۞۞ ........................... ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ ..................... ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ ................ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞ ۞*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸¸.*´`*•.¸¸.
هدیه
پاسخ
زیباترین درود و سلام هم برشما دوست نازنینم این نظر لطف شماست رفیق ممنونم انشالله
مامان مبینا
10 شهریور 94 1:07
هدیه جونم خیلی غصم گرفت ایشالله ک اینده روشنی داشته باشی گلم وزودی بیای خبر سلامتیت رو بدی عزیز دلم
هدیه
پاسخ
سلام مامان مبیناجان خیلی خیلی خوش آمدین به کلبه درویشی من دوستم ببخشید بخدا قصدم ناراحت کردن دوستان نازنینی مثل شما نیست فقط قصدم نوشتن داستان زندگیم هستش که بتونم در آینده جمع آوری کنم و به امید خدا چاپش کنم انشالله ممنونم از دعای خیرتون شفای همه مریضا منجمله پدرم و خودم