دلتنگم
دلتنگم دلتنگ آن روزگاران
دلتنگ حیاط خانه مان با حوضی که زلالی آبش مرا بسوی خود می خواند
دلتنگم،دلتنگ ایوان خانه مان که هربعد ازظهر میزبان خانواده ام بود
دلتنگ شمشاد زیبای حیاطمان، رز های رنگارنگ وخوشبو
، سبزى هایی که درون باغچه میکاشتیم
دلتنگ درختهای موبا داربست های بلند که بسیار مورد علاقه پدرم بود
دلتنگم، دلتنگ صدای شر شر آبی که هر صبح گوشم را نوازش میداد....و هر روز مادرم بود که عاشقانه روزش را با شتشوی حیاط و کوچه آغاز ميكرد
آری دلتنگم، دلتنگ بوی عطر نان خانگی که زینت بخش سفر های بی ریایمان بود،،،،
هنوزم بوی آن را حس میکنم، سرشیر وکره محلی که هنوزم فکرش مرا به آن زمان میکشاند،،،،،،
دلتنگم، دلتنگ چای شیرین هایی که در استکانهای کوچک میخوردیم، هنوزم صدای هم زدن چایی دست جمعیمونو بصورت یک ملودی خوش آهنگ میشنوم وای که چه زیبا می نواختیم،،،،
دلتنگم، دلتنگ سفره هایی که همه دور هم جمع ميشديم و تنهایی سر سفره معنا نداشت،،،
دلتنگم، دلتنگ سرمای زمستان، با كرسى زغالی، بخاریهای نفتی،شیشه های یخ زده،
شب یلداهای واقعی با برف فراوون،که چه کوتاه و زود گذر بود برای ما در کنار عزيزانمان.....
دلتنگ مهمانی هاودور هم بودنمان، رفت و آمدها ی ساده و بی ریایمان، بازی های بچه گی، دعواها، قهر و آشتی ها، همه وهمه دلتنگشان هستم خیلی زیاد
دلتنگم، دلتنگ کودکی، دلتنگ نوجوانی، دلتنگ جوانی دلتنگ گذشته ای که آن را در گذشته جا گذاشتهام و حال دلتنگ آن گذشتهام،،،،،
سلام دوستان عزیزم این آهنگ تقدیم به شما نازنینانم که بهم محبت دارین و به کلبه درویشی من سرمی زنید