گذر عمر
گذر عمر چه واژه غریبی و قابل تامل . اینقدر غرق روز مرگی ها و مشکلات شدیم که یادمون می ره که عمرمون همینطوری داره می ره انگار دیروز بود که یه دخمل ناز تپلی خدانصیب خانواده نادری کرد اونم بعد هفت سال که شادی رو به این خانواده داد اما خودشم نمی دونست چه سرنوشتی در انتظارشه با همه فرازو نشیبا گذشت با همه سختی ها گذشت حالا این دختر تولدش بود و شد 28 ساله و با خودش فکر می کرد که انگار دیروز بود با دامن مخملی قرمز و یه ببولیز سفید و با جوراب شلواری سفید و با کفشای مشکی دست مامانشو می گرفت و باهم می رفتن خونه مادربزرگش حالا مادرش زیر خروارها خاک خوابیده و باید از پدر پیرش مراقبت کنه اصلا هم متوجه نشد کی شد 28 ساله . بله عمر عحیب می گذرد و این ماهستیم که ازش غافلیم و یه وقتی به خودمون می یاییم که دیگه دیره پس تا می تونیم از فرصت ها خوب استفاده کنیم
ن پ : بله من حقیر در تاریخ 3/8/95 وارد سن 28 سالگی شدم و ایندفعه می خوام خودم برای خودم دعا کنم از خدای خوبی ها می خوام که عاقبتم ختم به خیر و شهادت بشه ازش می خوام که همونطور که من حقیر دنبال یه همسفر خوب هستم که باهاش به معبود برسم بهم این لیاقت رو بده که منم یه همسفر خوب براش باشم و یه مادر خوب برای عزیزانم باشم و از همه مهمتر اینکه بهم این لیاقت رو بده که طوری تو این دنیای خاکی و فانی زندگی کنم که اون دنیا لایق شفاعت ائمه و شهدا باشم و شرمندشون نباشم