برام دعا کنید
مامانای عزیز برام دعا کنید
سلام عزیز مامان می خوام یه ماجرایی رو برات تعریف کنم
ماجرایی که مامانی رو از پادر آورد
ماجرایی که مامانی رو پوست کلفت کرد که دربرابر سختی ها فقط بگه راضیم به رضای خدا
ماجرا از اون زمان شروع میشه که مامانی تو سینه ش با دستش یه توده ای رو احساس کرد و یه خانم دکتر
هست که سایت آنلاین داره ودکتر کوچولوها ست وسئوالمو ازش پرسیدم و بهم گفت که بیا معاینت کنم و
منم رفت و بعد از معاینه برای مامانی سونو نوشت و انجامش دادم و متوجه شدم که تو سینه سمت راستم
4 یا 5 تایی توده خوش خیم داره وسینه سمت چپم هم یه دونه داره و حالم گرفت و بغض کردم وبعد فشاری
که برام اومد فقط گفتم راضیم به رضای خدا و اونقدر مامانی نگران بود تا یه هفته نتونست تحمل کنه
وسریع رفت مطبش و سونو رو به خانم دکتر نشون داد و دکتر گفت که کیسته و فقط باید تحت نظر
باشی و برای مامانی ویتامین سی و ویتامین ای نوشت و دوماه دیگه بیا دوباره برات سونو بنویسم ودکتر
جراح هم تو رو ببینه
عزیز مامان چه بلاهایی که سرمامانت نیومده مامانی 24 سال بیشتر نداره ببین چقدر غمگینو گرفتس
براش دعا کن عزیزم
از مامانای عزیز وبلاگی می خوام که برام دعا کنید که مشکلی برام پیش نیاد
آخه من کلی آرزو دارم دلم می خواد بابای نی نیم بیاد
خود نی نیم بیاد بغلش کنم و با لبای قشنگش بهم بگه مامان