نامه ای به امام رضا
سلام به روشنایی آفتاب به ضامن آهو
مولای من آقای من وقتی با دل خسته به شهر زیبای شما می آیم و با یه امیدی که دردلم نقش می بندد
چشم های خسته من به گنبد طلای شما می افتد یه حس غریبی نصیبم می شود واز درون احساس می کنم
که با جان ودل به مسافرهای خسته ات خوش آمد می گویی و میزبان خوبی برایشان هستی و با اشتیاق
از مهمانهایت پذیرایی می کنی و هر حاجتی داشته باشند می دهی و آنها را هر گز با دست خالی
بدرقه نمی کنی . آقای من مولای من آنقدر مهربان و دل رحم هستی که ضامن آهو شدی ضامن من
هم می شی ؟ منی که مثل شما غریبم .منی که حتی خجالت می کشم به گنبد زیبایت نگاه کنم .
منی که روسیاه هستم.
آقای من مولای من دلم شکسته . دلم از این زمونه شکسته . دلم می خواست با دل خسته بیام
مهمونی خونت مطمئنم هیچ وقت نا امیدم نمی کنی
آقای من مولای من میلاد نورتان مبارک وخیلی دلم می خواست که روز تولدتان در کنارتان بودم
پـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس از دور می گویم
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا