دلتنگیای خوشمل بانودلتنگیای خوشمل بانو، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
خوشمل بانوخوشمل بانو، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

عزیزانم پس کی می یاین بی صبرانه منتظرتونم

داستان بچگی های مامانی تنها 2

1392/11/25 20:28
نویسنده : هدیه
589 بازدید
اشتراک گذاری

سلامممممممممممممممممممممم عزیزدلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم اومدم 

تا بقیه داستان بچگیامو بنویسم خب تا اونجایی نوشتم که با کمال پرویی وارد این دنیای خاکی شدم 

که ای کاش نمی شدم  .

بعد  7 سال وارد این خانواده شدم وبه ظاهر همه منو خیلی دوست داشتند آخه بچه بودم ومامان نازم

که مریض احوال و بعد یک سال از به دنیا اومدن من دیابت نوع 2 گرفت و دکترا هم قدغن کردن که به من 

شیرمادر بده و بعد همه خیلی سعی کردن منو با آغوش گرم خودشون اون خلاء عاطفی رو به ظاهرا 

برام حل کنن اما به ظاهر هم حل می شد اما واقعیت این نبود من با اینکه بچه بودم وبه اصطلاح 

چیزی نمی فهمیدم اما این خلاء رو حس می کردم بزرگ شدم و شدم هفت ساله ووقت مدرسه رفتنم 

پدرم مردی سخت گیره و نمی ذاشت برم مدرسه چون داداشای دیگم و خواهرم رو نذاشته بود برن مدرسه 

و درسشون رو بخونن وتصمیم داشت منو هم نذاره تا اینکه خواهر و برادر کوچیکم خیلی اصرار کردن ( 

آخه پدر من به سختی چیزی رو قبول می کنه ) وبعد داداشم دید که نه خیر بابا به هیچ صراطی 

مستقیم نیست رفت و یواشکی اسم منو تو مدرسه رضوان که نزدیک خونمون بود نوشت و یه جورایی 

دزدکی می رفتم و تو کلاسم حواسم به این بود که نکنه بابام بیاد و منو حسابی دعوا کنه وبا 

وضعیت خیلی بدی منو ببره خونه انوقت آبروم پیش همه همکلاسیم بره ( مامانم هم خیلی دلش 

می خواست من برم مدرسه و درس بخونم پس یه جورایی با داداش و خواهرم همدست شد نیشخندو 

منو فرستاد مدرسه و اگه کارای اونا نبود الان من برای خودم خانم مهندس نمی شدم تا عمر دارم 

مدیون این سه نفر بودم و هستم ) 

داستان ادامه دارد 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان الناز
26 بهمن 92 0:01
افرين به اين مادر و خواهر برادر هات من كه خيلي كنجكاو شدم يكم تند تر بنويس
هدیه
پاسخ
ممنون چشم وقت کنم حتما گلم
باران
30 بهمن 92 15:10
سلام من همون بارانم که درخواست دوستی دادم اما گپم دچارمشکله خوشحال میشم به وبم سربزنی/واینکه خیلی برام عجیبه یکی رو تو نی نی وب پیداکردم که مجرده به هرحال از آشناییت خوشبختم
هدیه
پاسخ
سلام باران جان ببخشید آدرس وبت رو ندارم برانم حتما بذار می یام پیشت گلم
اب نبات
1 اسفند 92 0:31
سلام عزیزکم خوبی همچنان منتظر ادامه داستان هستم
هدیه
پاسخ
چشم گلم سرم خلوت بشه حتما می نویسم
ღ¸.•مامان ِ آینده یه فسقِـلی•.¸ღ
2 اسفند 92 18:37
بیادت هستم، ای دوست...
هدیه
پاسخ
مرسییییییییییییییییی گلم منم همینطور
الناز
10 اسفند 92 13:09
شکر برای این روزای خوب عزیزدلم
هدیه
پاسخ
بله واقعا شکر برای تک تک روزهای زندگی هرچند براموم ناخوشایند باشه