سلاممممممممممممممممممممم به فنچول مامانی سال 95 هم رسید مثل سالای گذشته شروع شد اما یه فرق اساسی داشت که با کلی گریه سوزناک و از ته دل برای مامانی شروع شد که به غمممممم بزرگی تبدیل شد و موضوع برمی گرده به شب عید که با تک خاله ای رفتیم بیرون که مامانی برای خودش مانتو بخره که برگشتنی تو کافی شاپ پامچال که نزدیکای خونه مامانی هستش رفتیم و سفارش دادیم یه چیزی برامون بیارن و تک خاله ای هم طبق معمول شروع کرد از تیپ و قیافه مامانی ایراد گرفتن و تیپ و قیافه دیگرون رو به رخ مامانی کشید که مامانی هم ناراحت شد و گفت به اینا نیست اگه خدا بخواد منم با این ظاهرم می رم سرخونه و زندگیم بعدش تک خاله ای خیلی حرف زشت و بدی به مامانی زد و مامانی هم خیلی ن...