دلتنگیای خوشمل بانودلتنگیای خوشمل بانو، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
خوشمل بانوخوشمل بانو، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

عزیزانم پس کی می یاین بی صبرانه منتظرتونم

تقدیم به تویی که ندارمت...

تقدیم به تویی که ندارمت... ميان تمام نداشتن ها دوستت دارم ... شانس ديدنت را هر روز ندارم ...  ولي دوستت دارم... وقتي دلم هوايت را ميكند حق شنيدن صدايت را ندارم... ولي دوستت دارم... وقت هايي كه روحم درد دارد و ميشكند شانه هايت را براي گريستن كم دارم... ولي دوستت دارم... وقت دلتنگي هايم , آغوشت را براي آرام شدن ندارم ... ولي دوستت دارم .... آري همه وجودمي ولي هيچ جاي زندگيم ندارمت و ميان تمام نداشتن ها باز هم با تمام وجودم...                                                   ...
22 فروردين 1395

محبتی از جنس نور (معنای واقعی توکل به خدا)

سلاممممممممممممممممممم به فنچول مامانی که دلمممممممممممممم برات لک زده و ببخش این مدت نتونستم بیام باهات حرف بزنم حالا اومدم و کلی باهات حرف دارمممممممممممممممممم و دلمممممممممممممممممممممممممممم تنگ شده بود برات و دلم می خواست الان کنارم بودی و حسابیییییییییی می خوردمت ولی افسوس که کنارم نیستی و این آرزو به نظرم محال شده اما مامانی اصلا امیدشو از دست نداده و بالاخره به این بابایی نامرد می رسه حالا کی هر وقت که خدای مهربون مجوزمون رو صادر کنن که به دل مامانی برات شده که دعوت نامه خدا به این زودیا اااااااااااااااااااااااااا صادر میشه و به زمین می یاد و می ره خونه بابایی و یه اصلا چرا اینو بگیم هر وقت به قول مامانی ترافیک اتوبان شهید همت تموم ...
15 اسفند 1394

دلتنگیای خوشمل بانو سه سالگیت مبارک

سلامممممممممممممممممممم به روی ماهت که دارم تو تولدت می نویسم برات تا بهت بگم که تو این مدت که نزدیک سه سال شد که باهات خو گرفتم ایشالله تولد واقعی خودت رو جشن بگیرم و خوشحال باشم که تو هم درکنارمی می دونم اون لحظه دیر نیست بالاخره نصیب منم میشه بالاخره درهای خوشبختی هم روی منم باز میشه و منم به آروزهام می رسم قربونت برم چه لذتی داره که باهات حرف می زنم و دردودل می کنم و تو رو تو ذهنم مجسم می کنم و از خدای مهربون می خوام یه روزی خودتو نصیبم کنه و از اون روزی می ترسم که بخواد امتحانم کنه منکه همش دارم امتحانای الهی رو پس می دم و اون امتحانم تو باشی خدایا دیگه توان اینو ندارم و می دونم مهربون تر از این حرفا هستی و حال و روز منو می دونی و خودت ...
12 اسفند 1394

بچه که بودیم

بچه که بودیم یادمون دادن که شروع هر کاری با نام خداست و فقط این اسمه که گره های کور زندگی مونو باز می کنه. بزرگ که شدیم یادمون رفت ، که آنقدر پیچ خوردیم تو گره های زندگی که کور شدیمو نمی بینیم کسی رو که فقط اسمش کافیه تا هر در بسته ای باز بشه . بچه که بودیم یادمون دادن رسم خط و پاره خط و اینکه یه خط از کجا شروع می شه و به کجا ختم. بزرگ که شدیم یادمون رفت خط هایی که رو صورتمون رسم شد، ردپای کدوم درد به جا مونده رو قلبمون بوده و از کجا شروع شد و اصلا به کجا ختم؟ بچه که بودیم یادمون دادن چطور مدادرنگی هامونو به بغل دستی مون که یادش رفته بیاره یا اصلا نداشته که بیاره، شریک شیم تا نقاشیش بی رنگ نمونه. بزرگ که شدیم یادمون رفت سفره ی...
7 اسفند 1394

بغلم کن!!!!!!!!

بغلم کن!!!!!!!! میبینی مادر...... دیگر; هیچی ... غم هایم راتسکین نمیدهد.....  بغلم کن!!!!! سلطان غم,مادرم.... بگو,چطور ارام شوم؟؟؟؟؟ فرزندت ازپای درآمده.... بغلم کن!!!! مادرم " مهربانم...به داد دلم برس...ضمانتم راپيش خداكن..!!! رمقي نيست " نايي نيست "" زورم نميرسد دیگر ..چه کنم مادرم.. بغلم کن!!!!! بغلم کن!!! نوازشم کن!!! مادرم دردهایى دارم که خبر نداری...زجرها کشده ام که خبر نداری.. نامرديهايي ديدم كه خبر نداري... بغلم كن..!!! ارام ندارم, بازهم باخته ام,بازهم زمین خورده ام,...بلندم کن,بتکان زانوهاي خاكي ام را... بغلم كن!!! كجا گریه کنم,کجا فرياد بزنم,کجا,....مادر!!! دیگر آن کودک معصوم تو نیستم... می...
25 بهمن 1394

دلم گرفته

ای خدای مهربون دلم بد جوری گرفته خودت خوب می دونی که از چی دلم گرفته توی این دنیای خاکی هیچی کی نیست که به حرفام گوش بده تا کسی نیست که من سرمو بذارم رو شونش های های گریه کنم هرکسی تو این دنیا زندگی می کنه برای من سرش شلوغه و حتی وقتی برای من نمی گذاره دلم تو این شهر غریب پوسید  هیچکی نیست به حرفام گوش بده از این وضعیت خسته شدم دلم می خواد با یکی حرف بزنم مدتی یه گریه نکردم خیلی وقته سنگ دل شدم  دیگه اشکام از چشام سرازیر نمی شه روزگار منو پوست کلفت کرد  وازم یک آدم دیگه ساخت ...
20 دی 1394