سفرنامه مامانی 5
حالا ادامه داستان
بعد از اینکه مامانی با بابابزرگت از سرخاک برگشتند یه دفعه با هم تصمیم گرفتن که با هم برن باغی که
بابابزرگت خودش کاشته و باغ انگوره وفنقل مامان جات حسابی خالی بود مامانی با بابابزرگت یه خربزه با
خودشون بردن وشروع کردن به خوردن خربزه. مامانی تو دلش گفت : کاش نی نی نازم اینجا بود کلی برای
خودش بازی می کرد . اما مامانی تصمیم داره فعلا درسشو بخونه ومعدلشو بالا ببره وتصمیم هایی که قبلا
گرفته رو عملی کنه . عزیز مامان برای مامانی دعا کن که بتونه تموم تصمیم هاشو عملی کنه .
عزیز مامان دلم برات یه ذره شده . دلم برای بابایی هم تنگ شده . عزیز مامان مواظب خودت باش
عزیز مامان نگران مامانی هم نباش مامانی می خواد قوی باشه و مسیر زندگیشو عوض کنه شاید
اینجوری برای هممون بهتره .برای مامانی ، برای بابایی ، برای فنچی مامان .
خوشمل مامان یه مامانی ضعیف نمی خواد وبابایی هم همسری ضعیف و پراحساس که همش
چشماش پراشکه از دست روزگار نمی خواد
پس پیش به سوی شاد بودن و تلاش کردن وقوی بودن دربرابر مشکلات زندگی
خوشمل مامان مامانی روز پنجشنبه 13/4/1392 به تهران برگشت و مشغول درس خوندن شدن
پایان