دلتنگیای خوشمل بانودلتنگیای خوشمل بانو، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
خوشمل بانوخوشمل بانو، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

عزیزانم پس کی می یاین بی صبرانه منتظرتونم

سومین نامه به همسری عزیزم

1393/1/17 9:56
نویسنده : هدیه
1,183 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گلم ، به نفسم، به عشقم واژه ای جز این در ذهن ندارم که نثارت کنم. سلام می کنم به کسی

که 4 سال چشم انتظاری اش را می کشم واین چشم انتظاری آخر یک روز مرا از پا در می آورد.

عزیزم کی می آیی دیگر طاقت دوریت را ندارم وانتظار مرا خسته کرده است. دلم نمی خواهد شکوه و

شکایت کنم اما زبانم جزء شکوه وشکایت وگله چیز دیگری باز نمی شود. انتظار من دقیقا شده مثل انتظار

زلیخا برای عشقش که یوسف نام داشت اما من نام تو را هم نمی دانم عزیزم با حرف هایی دلم را خوش

می کنم وبا نوشتن نامه برای عشق خیالی ام  مرحمی برای زخم های دیرینه ی دلتنگیم می گذارم.

اصلا دلم نمی خواهد بگویم خسته شده ام اما این خستگی را با اعماق وجودم حس می کنم قربانت

شوم تو کی می آیی با حرف هایی دلم را خوش کرده ام وبا خودم می گویم حتما پشت ترافیک اتوبان

همت گیرکرده است وبرای دلخوشی ام یک لبخند برلبانم می آورم .با خودم فکر کردم که اگر بروم سرکار

و روی پای خود بایستم حتما تو را فراموش می کنم اما نشد لحظه ، لحظه بهت فکر نکنم عشق به تو

و به بچه ای که در آینده قرار است از ذره ذره وجود من شود مرا رها نمی کند همسری عزیزم می دانم

خبر از دل آشفته ام داری پس بیا بیا ومرا از این چشم انتظاری در بیار این نامه را وقتی برات می نویسم

که آسمان هم دارد به حال من گریه می کند . دلم می خواهد بوی تنت را استشمام کنم ودستان

مهربانت را بردستانم بگیرم . دلم می خواهد سرم را برشانه هایت بگذارم ودل سیر گریه کنم

دلم می خواهد برات دردودل کنم واز دلتنگیام بگویم. همسری عزیزم خیلی تنهام ، کسی مرا نمی فهمد

خواهرم مرا دارد ترک می کند و می رود به سوی زندگی خودش و منم توی شهر غریب تک وتنها

هستم وتنهاتر هم می شوم. مرحله ی جدیدی از آزمایش خداست دیگر توان آزمایش شدن را ندارم

 

 

عزیز دلم از وقتی که با نی نی وبلاگ آشنا شدم برایم دفترچه خاطراتی است که تمام دلتنگیام را در

آن می نویسم . آخه تو که نیستی تمام حرفهایم را به تو بگویم 12 اسفند سال 92 تولد یک سالگی وبم

یا بهتر بگویم دفترچه خاطراتم بود ولم لک زد برای باتو بودن وخبرخوشی را که زنی به همسرش می دهد

آری ، کودکی که در درونم رشد می کند ویک روز می شود تمام وجودم . همسری عزیزم خسته ام، خسته از

زمونه، خسته از دروغ گفتن اینکه با خانوادم اما کسی را دراین شهر درن دشت ندارم تنهای تنها هستم

عزیزدلم نفسم پس کی می یایی چشمم به در خشک شد وخبری از آمدنت نیست.

دیگر از دعا کردن هم خسته شدم . اما ته دلم روشن است که خدا روزی تو را سرراهم قرار می دهد

داشتم به آینه خودمم را می دیدم که چقدر پژمرده شدم و نای خندیدن را ندارم اما نمی دانم تو مرا

 اینگونه می خواهی یا نه سال جدید هم آمد ومثل سال های قبل هیچ رمقی برای نو شدن نداشتم

چون چیزی از زندگی ام تغییر نکرده بود تنها تغییری که در زندگی ام حاصل شده است که تنهای تنهای

تنها شدم وزندگی ام در مسیرجدیدی قرار می گیرد . بار تمام سختی ها را باید به تنهایی به دوش

بکشم. بیا، نای خیلی چیزها را ندارم ، روح نهیفم خستس. اما ای کاش تو همان کسی باشی

که احساسات مرا هم برات مهم باشد و خریدارش باشی . ای کاش که این همه منتظرت هستم

تو همان باشی که می خواهم دلم نمی خواهد این نامه را تمام کنم .

اما کلام آخر که می دانم در خاطرم می ماندودر ذهنم هک می کنم

دوستت دارم وتا آخرین نفس در انتظارت می مانم

                                      عزیــــــــــــــــــــــــــزم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)