تعریف ادامه داستان برای نی نی خوشملم
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام عزیزمامانی الهی قربونت برم من که هنوز نیستی عاشقتم و با یادت
زندگی می کنم و به امیدت نفس می کشم اول باید بخششی مامانی که نیومدم باهات حرف بزنم
هم سرم شلوغ بود و هم حوصله نوشتن نداشتم از وقتی عمو علیرضا تک خاله ای رو دزدید برای خودش
و از چنگ مامانی در آورد دل مامانی گرفت برای خودش. از یه جهتی خوشحاله که تک خاله ای سروسامون
گرفت از یه جهت دیگه رنگ تنهایی مامانی پررنگ شد ( بی خیال وقتی محمدیاسینمو دارم دیگه غم ندارم از
همین حالا قربونش می رم من واز همه مهمتر خدارو دارم می دونم تنهام نمی ذاره )
می خوام برات ادامه داستانمو بگم برات
جونم برات بگه یادته که گفتم مامانی بزرگ شده آره سختی و مشکلات مامانی رو بزرگ وقوی کرده دیگه
به دلم برات شده می تونم مامان خوبی برات باشم ( آخر خودشیفتگی ) مامانی از بهمن 92 بعد یک سال
گشتن کار تونست تویه سرای محله اسکندری که تو محلشون بود بشه مدیرآی تی ( خب خانم مهندسم من )
دوماه اول رو به موقع حقوقشو دادن و مامانی خوشحال اما دغدغه اینو داشت که نکنه روال حقوق دادن
مثل قبل خوب نباشه که همون شد و وارد سال جدید شدیم و خبری از حقوق مامانی نشد( انتظار چیزیه
که رفیق و شفیق مامانیه ) چهارماه گذشت و خبری از حقوق نشد و مامانی هم برای عقد تک خاله ای
پول لازم بود و می خواست برای تک خاله ای خودش کادو سرعقد بخر و به خواستشم رسید شکر خدا
( قرار شده بود برای خرید کادو سرعقد تک خاله یه چیزی رو بخره و بده به مامانی تا مامانی هم جلویه بقیه
سرش پایین نباشه که به لطف خـــــــــــــــــــــــــدا اااااااااااااااااااااااااا این اتفاق نیفتاد ) یه روز مامانی
رفت پیش رئیسش و حقوق چهارماهشو که عقب افتاده بود رو خواست و رئیس مامانی هم یه ماجرایی
رو براش تعریف کرد حالا اون ماجرا چی بود آره جونم برات بگه بویه کم کردن حقوق به مشام مامانی رسید
( حقوق من ماهی 260 تومنه من مونده بودم که آخه 260 تومن هم پولی بود که بخوای ازش 80 تومن هم
کم کنی آخه این انصافه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) مامانی بعد حرف رئیسش یه حالی شد و با صدای گرفته گفت که
از اول با من 260 تومن صحبت کردین رئیس مامانی هم گفت که هئیت امنا تصمیم گرفتن و می گن که چون شما
کل هفته رو نمی یای سرکار 260 تومن زیادتونه مامانی هم با دل شکسته از اتاق اومد بیرون و بغض کرد و با
سوزی که در دل داشت خدا رو صدا کرد و چشماش پر اشک شد ( قربون خدا برم هوامو داره اگه اونو نداشتم
دیگه هیچی ) و یه دفعه از ناحیه به مامانی زنگ زدن و پرسیدن که حقوقت رو چقدر دریافت کردی و مامانی
با عصبانیت گفت : بعد 4 ماه حقوق ندادن بهم حالا می خوان کم کنن و استدلالشونم اینه که من کل هفته رو
نمی رم باید از حقوقم 80 تومن کم بشه ( وقابل ذکر هست که من چون دانشجو هستم و کل هفته رونمی تونم
برم همه اینا رو به رئیس گفته بودم و رئیسم هم در جریان بود ) و ناحیه هم به مامانی گفت اونا اصلا حق
ندارن این کارو کنن مسئول آی تی ها طبق بخشنامه ای که براشون از منطقه اومده باید 260 تومن بگیرن
و لو در هفته یک روز بیان عوامل و دست اندرکاران ( اصطلاحی که مامانی ورد زبونشه ) باهم متحد شدند
و نذاشتن که حقوقم کم بشه رئیس مامانی و ناحیه باهمدیگه با هئیت امنا حرف زدن و پشت مامانی رو گرفتن
(آخه مامانی وقتی سه روز رو می ره سرکار قد چندتا کارگرافغانی کار می کنه اونجا آخه به حقوق حلال معتقده
و با نون حلال بزرگ شده و حلال و حرام رو تویه زندگیش اولویت داده واز همه مهمتر که خدا حامی مامانیه )
خب جونم برات بگه خدا دوتا عیدی به مامانی داد یکی حقوق 4 ماهشو و از همه مهمتر آزاد شدن وبم حالا
داستانشو برات بعدا تعریف می کنم حالا بریم سراغ بقیه داستان
خب فنچول مامانی از این به بعد اسمتو صدا می زنم آره محمد یاسینم از این به بعد می خوام اسمتو
صدا کنم خب جونم برات بگه محمدیاسینم که وقتی مامانی شاد و خندون حقوق 4 ماهشو گرفت و
با تک خاله ای رفتن خرید کادو عقد تک خاله ای چقدر مامانی ذوق داشت که خودش داره برای تک خاله ای
کادو می خره و باسلیقه عروس خانم براش گردنی خوشمل خرید و تو سرعقد بهش داد .
لطفا برای خوندن بقیه داستان به ادامه مطلب هم سری بزنید
روز 16 مرداد 93 عقد تک خاله ای بود و دایی ها و زندایی ها و پسرداییها و بابابزرگت جمع شدیم ( همه یک
روز قبل از شهرستان اومده بودن بعد 5 سال همه دور هم جمع شده بودیم )جای مامان بزرگت خالی بود و این
باعث می شد یه غم بزرگی تو دلم سنگینی کنه خب جونم برات بگه محمدیاسینم که داییهات اینقدر سربه سر
عمو علیرضا گذاشتن و کلی خندیدیم و پسرداییهات ( الهیییییییی عمه قربونشون بره ) تک خاله ای رو تیکه
بارون کردن و کلی سربه سر تک خاله ای گذاشتن و پسردایی بزرگت که اسمش یاشاره مامانی رو سوژه قرارداد
و می گفت عمـــــــــــــــــــــــــــــه غصه نخور ایندفعه نوبت شما ومامانی در جواب گفت : حالا کی
خواست این وسط غصه بخوره خطبه عقد تو مسجد ارگ خونده شد و مراسم تموم شد و مامانی هم با افتخار
کادوشو به تک خاله ای داد تازه کادویه مامانی هم خاص بود و همه هم خوششون اومده بود ( خب خوشمل بانو
خریده بود دیگه ) ودر آخر هم مامانی به عمو علیرضا گفت که اول به خدا بعد خواهرمو به شما می سپارم
مراقبش باشید و جونم به جونش بستس اونم گفت چشم و همگی بعد خوردن ناهار رفتیم محضر برای ثبت
عقد اونجا هم داییهات شلوغ بازی در آوردن و مامانی نشسته بود و بازم پسرداییت یاشاری هم مثل آدم بزرگا
اومد و کنار مامانی نشست و گفت : عمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه تو هم دلت خواست هیچی دیگه مامانی
هم هیچی نگفت مراسم به خیرو خوشی تموم شد و نخود نخود هر که رفت به خانه خود
محمد یاسینم بدون مامانی عاشقته و خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی دوست داره اگه یه روزی
قسمتم شد و تو اومدی تو آغوشــــــــــــــــــــــــــم بدون جونمو نثارت می کنم