دلتنگیای خوشمل بانودلتنگیای خوشمل بانو، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
خوشمل بانوخوشمل بانو، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

عزیزانم پس کی می یاین بی صبرانه منتظرتونم

سفرنامه نوروز 94

1394/1/9 14:01
نویسنده : هدیه
1,802 بازدید
اشتراک گذاری

سلاممممممممممممممممم به فسقلی مامان امیدوارم اون بالا بالا ها بهت خوش بگذره و حالت خوب باشه

سال 93 هم با فراز و نشیب های خودش تموم شد و مامانی هم با تموم سختیها این سال رو سپری کرد و وارد

 سال جدید شد و امیدوارم سال خوبی برای مامانی باشه ( انشالله ) . می خوام برای ناز گلمممممم یه

سفرنامه ای رو تعریف کنم که اسمش سفرنامه نوروز 94 هستش حالا  می ریم سراغ قصمون .

مامانی از محل کارش 27 اسفند تعطیل شد و اومد خونه و با تک خاله ای مشغول تمیزکردن خونه شدن ( مدیونی

خواننده گرامی فکر کنی که اینجانب تنبل تشریف دارم  خندونک چون تازه اثاث کشی کرده بودیم و

خانمان هم تازه رنگ شده بود چشمک  و از این بابت بسی مسرور بودم ) که یه دفعه گوشی مامانی به صدا در اومد و

پشت گوشی دایی مهدی به مامانی گفت که دارم با دوقلوها می یام تهران که باهم بریم مسافرت وایییییییییی

نمی دونی مامانی چه حالی پیدا کرد اینقدر خوشحال شد که نگو ووووووووووووووووووووووووو

انگار دنیا رو به مامانی داده بودند آخه خیلی وقت بود که مامانی یه مسافرت اساسی نرفته بود .

مامانی هم با یه انرژی مضاعف شروع کرد به تمیز کردن اتاق خواب و بالاخره تموم شد و بعدش با تک خاله ای

رفتیم خرید عید و میوه و با یه ذوقی مامانی خریداشو کرد و همچنان منتظر دایی مهدی بود تا ظهر روز اول با

دوقولوهای نازش که اسمشون آریا و پوریاست رسید خونمون و مامانی هم با دیدنشون کلی خوشحالی کرد

و بابابزرگت هم کلی ذوق کرده بود آخه چند ماهی بود که دایی مهدی و دوقلوهارو ندیده بود ( پدرمهربان ما ژنی

در درون دارد که این ژن برگرفته از این است که عاشق بچه هاست و این ژن را به همه فرزندان دلبندش به ارث

نهاده است زبان ) و فردای اون روز که دایی مهدی رسیده بود رفتیم بغل خونمون یه پارکی هست برای

جوجوهای ناز که مامانی اصلا اونجا نرفته بود ( ثواب شد که اینجانب هم به پارک رفته و بوی بهار رو استشمام

کنم زبان) و بیشتر از همه دوقلوها کلی کیف کردن و برای خودشون بازی کردن و مامانی هم کلی عکس

انداخت و برات می ذارم . این عکسای پایینی از فضای پارک هستش که بویه بهاری رو مامانی استشمام

می کرد و کلی بهش حس آرامش دست می داد .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دوست گرامی این پست به ادامه مطلب ختم می شود و دیدن ادامه مطلب خالی از لطف نیست چشمک

اینم عکس دایی مهدی که تو پارک انداختش

اینم عکسای دوقولوهای دایی مهدی که اسمشون آریا و پوریاست

که مامانی اصلا نمی تونست تشخیص بده که کدوم آریاست و

کدوم پوریاست خندونک

 

اینم عکس بابابزرگت که تو پارک نشسته و داره کوچولوهارو نگاه می کنه

اینم عکس مامانی که خودشو خوشمل بانو صدا می کنه (  آخر خود شیفتگی خندونک )

 

فردای اونروز مامانی با دایی مهدی و دوقلوها و بابابزرگت راهی اصفهان شدند و شب رسیدن به اصفهان

خوشبختانه  دایی مهدی یک دوست داشت به نام آقای کاظمی ( یاد خانواده آقای کاظمی افتادم و از همینجا

یک فاتحه ای هم نثارش کنید انشالله روحشون قرین رحمت الهی باشه فرشته) که شب رو اونجا موندیم  و صبح

راهی بوشهر شدیم و دایی از جاده یاسوج رفت که خیلی جاده شکیل و سرسبز و کوهستانی بود و مامانی

عاشق جاده شد و تازه خداروشناخت و از اعماق وجودش خدارو به خاطر لطف و کرمش شکر کرد .

اینم عکس جاده یاسوج

و همچنان جاده رو داشتیم می رفتیم که یه دفعه دایی مهدی یک الاغی که روش یه صندلی گذاشته بودند که

راحت کسی که می تونه روش سوار شه به پیشنهاد بابابزرگت  از ماشین پیاده شدیم و دوقلوهای دایی مهدی

رو سوار اون الاغ کردیم م م و کلی عکس انداختیم

ایتم عکسای الاغ  مبله خندونک

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وقتی مامانی وایساده بود کنار الاغه که عکس بندازه یه دفعه الاغه دمشو تکون داد و مامانی هم ترسید

اینم مسنداتش خندونک ( خواننده گرامی مدیونی فکر کنی که اینجانب ترسو تشریف دارم خندونک )

اینم عکس الاغ  که معروف شد به خر مبله خندونک

و بعد سوار ماشین شدیم و به راهمون ادامه دادیم و کوچولوها هم تو ماشین خواب بودند و مامانی هم مشغول

ذکر گفتن بود  چون نزدیک سالگرد مامان بزرگت بود و مامانی هم برای مامان بزرگت صلوات می فرستاد

برای شادی روحش ( سالگرد قمری مادر مهربان و فداکار اینجانب  درست روز شهادت خانم فاطمه زهرا (س)

است و دوست گرامی اگه مایل بودین فاتحه ای نثار روحش کنید فرشته) و از دیدن جاده هم مامانی کلی کیف

می کرد .اینم عکسای دوقولوها که داخل ماشین خوابشون بردن و مامانی هم با عشق داشت نگاشون می کرد

( این کوچولوها عضو جدید خانواده ما هستند که برادر عزیزمان آنها رو به فرزندی قبول کرده )

و اینم آریاست که چقدر ناز خوابیده و مامانی هم با عشق نگاش می کرد

و همچنان داشتیم از جاده یاسوج رد می شدیم و مامانی هم دل تو دلش نبود و کم مونده بود برسه به بوشهر

و مامانی سریع یه اس داد به مامان ناهید و گفت که کم مونده برسه به شهرشون و مامان ناهید هم کلی

خوشحال شد محبت و شب رسیدیم به بوستان شغاب ( این بوستان کنار دریاست و محلی بود برای اسکان

مسافرین عزیز نوروزی ) اینقدر شلوغ بود و بعد 2 ساعت گشتن بالاخره دایی تونست یه جایی رو  برای اسکان

ما پیدا کنه وروجک ها هم تازه از خواب بیدار شده بودند و شروع می کردن به شیطنت . شب رو در بوستان شغاب

سپری کردیم و صبح رفتیم کنار دریا وقتی پوریا دریا رو دید و با کلی ذوق گفت :

آخ جون دریا دایی قربونت برم بغلوقتی مامانی ذوق رو تو بچه ها دید یه حس آرامشی بهش دست داد.

خلاصه مامانی وقتی دریای آروم با چشماش دید تو دلش گفت خدایا شکرت و از اعماق وجودش گفت :

خداجون عاشقتممممممممممممممممممممممممممممممممم بغل

اینم عکس دریااااااااااااااااااااااااا

بعد مامانی برای اولین بار سوار قایق شد و قتی قایق حرکت کرد مامانی حسابی وحشت کرده بود ( آخه

یکی نبود بگه دختر تو که اینقدر می ترسیدی چرا سوار قایق شدی خندونک ) اینم عکسش

بعد دایی کمک کرد که مامانی از قایق پیاده بشه و یه دفعه گوشی مامانی زنگ زد و مامانی دید که مامان ناهید

عزیز هستش که بنده خدا عذر خواهی کرد که نتونست بیاد پیش مامانی تا همدیگرو ببینند غمگین و مامانی

همچنان در حال خوش گذرونی تو دریا بود و یه عالمه عکس انداخت و یکی یکی برات می ذارم عزیز دلمممم

 

عجب فیگور جالبی ( مدیونی خواننده گرامی فکر کنی حس قدرت به صاحبان عکس داده است خندونک )

 

اینم عکس دوقولوهای ناز ماااااااا  که اسمشون آریا و پوریاست که عاشق دریان

اینم عکس مامانی با دایی مهدی و دوقولوهای ناز دایی

اینجا هم دوقولوها باهم دارن خاک بازی می کنن کنار دریا

 

ودر آخر هم مامانی هم با دوقولوها کنار دریا عکس انداخت ( مدیونی خواننده گرامی فکر کنی اینجانب با اون کلاه

شبیه پنگوین شده ام خنده )

بعد چند روز موندن تو بوشهر و کلی خوش گذروندن مامانی با دایی مهدی و بابابزرگت و

وروجک های نازنین راهی شیراز شدیم و یک شب رو در آنجا ماندیم  و دایی مهدی وروجک ها رو برد شهر بازی

شیراز که خیلی قشنگ بود و کوچولوها هم کلی کیف کردن

اینم مستنداتش چشمک

ودر آخر از شیراز راهی تهران شدیم و نیمه های شب رسیدیم خونه و با کوله باری از آرامش مامانی

چشماشو بست و باانرژی مضاعف سال جدید رو شروع کرد .محبت


ای دوست گرامی  دیدن  سفرنامه نوروز 93 هم خالی از لطف نیست  چشمک

ای دوست گرامی دیدن  باغ پرندگانی که ما رفتیم هم خالی از لطف نیست چشمک

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (10)

نظرات (10)

سیده نرجس
9 فروردین 94 15:49
سلاممممممممممم خوبین وبتون عالیه خوش حال میشم به وبمم بیایین اگه با تبادل لینک موافق بودین خبرم کنید خوش حال میشم نظر هم بزارین
هدیه
پاسخ
سلام عزیزم ممنون چشم در اولین فرصت بهتون سر می زنم
بابا و مامان محمد طاها
9 فروردین 94 17:39
سلام همیشه به گردش سال نو هم مبارک عکس از دو قلو ها رو هم دوست داشتیم ببینیم
هدیه
پاسخ
سلام ممنون عزیزم سال نو شما هم مبارک عزیزم پستم ناقص بود در اسرع وقت کامل می شود و شما عکس دوقولوها رو هم ملاحظه می کنید
شبنم.س
10 فروردین 94 11:08
سلام هدیه جون اگه اسمتونو اشتباه نکردم.عیدبرشماوبابای خوش سیمات مبارک همیشه به خوشی عزیزم.امیدکه روزی بانی نی وبابای نی نیت بری سفر
هدیه
پاسخ
سلام شبنم جان بله اسمم هدیه است و درست اسمم رو گفتین عید شما هم مبارک و ممنون از لطفتون انشالله
مهسا خانوم
12 فروردین 94 20:41
سلام خاله هدیه جونم همیشه به گردش و تفریح زنده باشیییییییی
هدیه
پاسخ
سلام مهسا جان ممنون عزیزم
ترنم
15 فروردین 94 8:21
سلام همیشه به سفر همیشه خوش باشی عزیزم راستی تو سفر نامه 93 نوشتی تک خاله ای قراره ازدواج کنه بسلامتی ازدواج کرد؟؟؟ اسفر نامه 94 ات خیلی با حال بود
هدیه
پاسخ
سلام ترم جان ممنون عزیزم از لطفت اونوقت تک خاله ای بله رو به شریک زندگیش گفت و عقد کرد که خاطرات عقدشو هم نوشتم می تونی بری این پست http://118.niniweblog.com/post146.php بخونی
مجله توت فرنگی(مامان علیرضا)
16 فروردین 94 10:45
عزیز دلم انشالله همیشه به گردش و تفریح . یه ایرانگردی حسابی داشتی . ماشاالله هم خودت عکست خوب افتاده هم این دو تا جوجه . خدا حفظشون کنه . . تصاویر واقعا لذت بخش بود .ممنون که ما رو هم سهیم کردی و همراه کردی.
هدیه
پاسخ
ممنون از محبتتبله درکل یه ایرانگردی کامل برام شد مرسییییییی خودمم این عکس خیلی به دلم نشسته این جوجه ها هم تازه وارد عضو خانواده نادری شدن خواهش می کنم عزیزم
مامانی
19 فروردین 94 3:18
سلام هدیه جان ممنون بابت راهنماییت.اما هنوز وقت نکردم که انجامش بدم.سال جدیدتم مبارک .وقتی اومدم وبت برای تشکر. خیلی وبت نظرم جلب کرد .خوشحال میشم تو هم به ما سر بزنی .و بشیم دوستای جدید.
هدیه
پاسخ
سلام عزیزم خواهش می کنم کاری نکردم اتفاقا خیلی هم خوشحال می شم که بتونم به کسی کمک کنم و اطلاعات هر چند ناچیزم گره ای از کار کسی رو باز کنه . ممنون از محبتت دوستم چشم حتما بهتون سرمی زنم و اینم مایه افتخارمه که بشیم دوستای خوب
الهام مامان علیرضا
20 فروردین 94 23:58
سفرنامه ت رو خوندم هدیه جان خیلی خیلی خوشحالم که تعطیلات خوبی داشته ای و با انرژی مضاعف برگشتی ممنون که به یاد دوستانِ من هم بودیخداوند روح مادرت رو قرین لطف و رحمت کنه و پدر عزیزت رو حفظ کنه روزگارت خوش عزیزم
هدیه
پاسخ
ممنون عزیزم که وقت گرانبهاتون و گذاشتین و سفرنامه من رو خوندیدن ممونم از محبتتون خداوند هم پدر و مادر شما رو براتون حفظ کنه و همیشه با دل خوش به ولایتتان برین ایام همیشه به کامتون
عاطفه مامی آبتین
25 فروردین 94 9:05
سلام دوست عزیزم سال نوتون مبارک امیدوارم سال پر از شادی در انتظارتون باشه ،نمی دونم چرا یه حس خاصی نسبت به شما دارم
هدیه
پاسخ
سلام عاطفه جان ممنونم از تبریک و منم امیدوارم سالی پر از خیروبرکت و تندرستی هم برای شما و هم برای خانواده محترمتان باشهمی تونم بپرسم چه حسی ؟
مامان
29 فروردین 94 13:57
همیشه به سفرو شادی باشه عزیزم
هدیه
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از لطف و محبتت