سفرنامه مامانی 1
سلام به خوشمل مامانی
امیدوارم که حالت خوب باشه واون بالابالا ها بهت خوش بگذره عزیز مامان
مامانی یه مدت نبود آخه رفته بود مسافرت پیش بابابزرگت حالا می خوام سفرنامه مو برات تعریف کنم
عزیز دلم
مامانی یه مدت رفت پیش پدربزرگت که از دست تک خاله ای نجات پیدا کنه آخه گل من تک خاله ای
همش به مامانی غر می زد ومنم با خودم تصمیم گرفتم که یه چندروزی رو برم پیش بابابزرگت تا یه مدتی
منو نبینه . البته تک خاله ای که من می شناسم هرجوری شده غرشو می زنه وتازه آدمو مجبور به
کارایی می کنه که مامانی اصلا دوسمش نداره
خوب فنچی مامان جونم برات بگه که مامانی روز یکشنبه تاریخ 2/4/92 رفت پیش بابابزرگت ونیمه شعبان
هم اونجا بود ومثل همیشه اصلا بهم خوش نگذشت چون تنها بودم و بابابزرگت خودشو با باغ انگوری که
داره مشغول کرده بود و مامانی هم تنها تو خونه وخودشو یه جور دیگه مشغول کرده بود با انجام دادن
کارای خونه .
داستان همچنان ادامه دارد