دلتنگیای خوشمل بانودلتنگیای خوشمل بانو، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
خوشمل بانوخوشمل بانو، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

عزیزانم پس کی می یاین بی صبرانه منتظرتونم

عروسی تک خاله ای

سلام خوشمل مامانی امیدوارم حالت خوب  باشه و اون بالا بالاها پیش مادربزرگت بهت خوش بگذره دلم برات تنگ شده و خیلی وقته که باهات حرف نزدم  چند روز پیش که داشتم بهت فکر می کردم و تو ذهنم تصورت می کردم  که چقدر ناز بودی  و دلم می خواست که بخورمت اما چه فایده شاید با خودت فکر کنی مامانیت بد جوری خل شده  بعد مدت ها مامانی فرصت کرده که بیاد و باهات حرف بزنه چون به غیر از تو کسی رو نداره که باهاش حرف بزنه فنچول مامانی ، مامانی کلی حرف داره و می خواد برات تعریف کنه از اتفاقاتی که اخیرا براش افتاده . اول از همه  برات یه خبر خوب دارم که تک خاله ای رو عمو علیرضا برد خونشون و مثل دوتا کبوتر عاشق رفتن آشیانشون ...
18 تير 1394

شب قدر

شب عفو است و محتاج دعايم ز عمق دل دعايى كن برايم اگر امشب به معشوقت رسيدى خدا رادر ميان اشك ديدى كمى هم نزد او يادى زما كن كمى هم جاى ما او را صدا كن بگو يا رب فلانى رو سياه است دو دستش خالى و غرق گناه است بگو يا رب تويى دريايى جوشان در اين شب رحمتت برو ى بنوشان 🌷\"التماس دعای ویژه\"🌷 پ ن : دوستان گرامی بنده حقیرو در این شب ها فراموش نکنید بسی محتاجم به دعای پرمهرتون          دوستان گرامی در این شب های عزیز حتما برای پدرمان که مریض هستند دعا بفرمایید ...
15 تير 1394

آتلیه عکس (بخش دوم)

به به بنیامین عزیز عمه الهیییییییییییییییی عمه قربونت بره الهیییییییییییییییی عمه قربونت بره جوجو به به قبول باشههههههههههههههههههههههههههه نازنینمم ممممم   به به بد نگذره جوجو ی عمه     الهییییییییییییییییی عمه قربون اون خوابیدنت بشه نازنینم ...
11 تير 1394

آتلیه عکس

اول نوشت : دوستان گرامی این عکسایی که ملاحظه می کند عکس بنیامین جوجوی عمه است که بزرگ شده و عمه عاشقانه دوسش داره به امید روزی که بیاین کنارمو من بخورمت نازنینم الهی عمه قربون خنده هات بره   الهی عمه قربون اون اخم نازت بره که باهاش ناز می شی به به جوجوی عمه که برای خودش ورزشکار شده واییییییییییییییییییییییییییی اگه کنارم بودی می خوردمت الهی عمه فدای سرپا وایسادنت بشهههههههههههههههه ...
4 تير 1394

وصیت نامه

اول نوشت : گاهی وقتا زمونه به آدم یه سری چیزا یاد می ده و تجربه هایی رو کسب می کنی که دلت می خواد برای دلبندت به یادگار بذاری تا وقتی بزرگ شد و خوندش دوباره اون تجربه ها رو کسب نکنه دلبندم نمی دانم زمانه با من چه ها خواهد کرد . نمی دانم قسمتت شود که این سخنان را بخوانی و بدانی که مادرت این همه تجربه ها را از روی تنهایی به یادگار برایت گذاشته است .دلبندم وقتی پا به این دنیای خاکی گذاشتی در زمان خودت باش هیچگاه غصه گذشته یا حسرت آینده را نکش چون گذشته رفتنی است و آینده هرگز بوجود نیومده است پس تا می توانی از حالت لذت ببر . هیچگاه در گذشته از دست رفته ات غرقنشو . دلبندم سعی کن مانند مادرت قلبی پر از احساس نداشته باشی چون زمونه با افراد پر...
11 خرداد 1394

هرگز از یاد نخواهد رفت

هرگز از یاد نخواهد رفت چشمای خسته ات هرگز از یاد نخواهد رفت تن رنجور و نهیفت هرگز از یاد نخواهد رفت ایثار و از خود گذشتگیت هرگز از یاد نخواهد رفت لبخند مهربانیت هرگز از یاد نخواهد رفت اشکای چشمانت هرگز از یاد نخواهد رفت صبر و تحملت هرگز از یاد نخواهد رفـــــــــــــــــــــــــــــــت خواب ابدیت پ ن :درست 6 سال از اون ماجرای تلخ می گذره دوستان عزیز این پست دارای ادامه مطلب که خواندن آن خالی از لطف نیست دستان عزیز دیدن از  پست سالگرد مامانم خالی از لطف نیست خواننده گرامی بعد از خواندن این پست حتما این آهنگ رو هم گوش کنید       درست می خوام برگردم به سال 88 که مادرم مریض...
7 خرداد 1394

من یار مهربانم

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام به فنچول مامانی این روزا مامانی بد جوری رفته تو مود داستان تعریف کردن آخه فانتزیای مامانی بد جور قویه خب حالا بریم سراغ داستانمون یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود دخترک قصه ما تصمیم گرفته که مستقل باشه و یه جورایی با نبود خواهرش کنار بیاد و از همه مهمتر اینکه  حامی محکم برای بابای مهربونش باشه ( آخه بابای خوشمل بانو مریضه    ) یه روز دخترک قصه ما قرار شد با یه دوست مجازی بره بیرون و باهم آشنا شن و اگه خدا خواست بشن دوستای خوبی برای هم که روز قبلش به دخترک قصه ما خبر داد که نمی تونه بیاد و دخترک قصه ما هم تصمیم گرفت که ب...
28 ارديبهشت 1394

پارک دانشجو

سلام به فنچی مامان امیدوارم که حالت خوب باشه و اون بالا بالا ها بهت خوش بگذره خیلی وقته باهات حرف نزدم و دردودل نکردم شرمنده حالا با خودت فکر می کنی که چه مامانی بی خیالم  و فراموشت کردم نه عزیزمممممممممممممممممممممم مگه میشه فراموشت کنم تو بخشی از وجودمی و با یادت نفس می کشم حالا می خوام برات قصه بگم یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود یه دختری بود که خودشو خوشمل بانو صدا می کرد . خوشمل بانو تک وتنها تو شهر به این بزرگی با خواهرش زندگی می کرد و همش یه جورایی وابسته به خواهرش بود ( البته به گفته خواهرش آویزون ) تا اینکه 6 سالی گذشت و خوشمل بانو بزرگ شد  و چم و خم تهرون رو یاد گرفت و تصمیم ...
17 ارديبهشت 1394

چهارمین نامه به همسری عزیزم

 سلام به عشقم سلام به نفسم ، سلامی به گرمی آفتاب و به روشنایی خورشید از اعماق وجودم سلام می کنم به کسی که قریب به 5 سال است که چشم انتظاریش را می کشم آری چشم انتظاری همراه و شریک لحظه های خوش زندگیم . می نویسم از دلتنگیام ، می نویسم برات از انتظارم که می دانم آمدنت خیلی دور نیست دلم می خواهد که دستان پر مهرت را در دستانم بگذارم و لحظه های آرامش را با تو تجربه کنم. دلم می خواهد آغوش گرمت را استشمام کنم دلم خیلی چیزها می خواهد و همچنان در حسرتشان می سوزم . قربانت شوم بی صبرانه منتظر مهر و محبتت هستم و می دانم تنها کسی هستی که مرا از تنهایی در می آوری . همسری عزیزم  دلم نگاه های عاشقانه ات را می خواهد . دلم گوش شنوای حرفهایم را...
12 ارديبهشت 1394

بهترین یادگاری که یک پدر به دختر گلش می دهد

سلام به فنچول مامانی امیدوارم اون بالاها بهت خوش بگذره و از اون بالاها هوای مامانی رو داشته باشی که قطعا هم داری بدون مامانی خیلی عاشقته و بی صبرانه منتظرته حالا می خوام از یه یادگاری برات بگم که بابابزرگت به مامانی داده . مامانی هم اون یادگاری رو با تمام وجودش نگهش داشته و حالا هم تصمیم گرفته که این یادگاری رو تو وبت به ثبت برسونه تا وقتی که اومدی و با چشمای خوشملت و لبای غنچه ایت خوندی بدونی که چقدر بابابزرگ فهمیده داشتی و داری . خب حالا بریم سراغ یادگاری که یک پدر می تونه به دختر گلش بده از صحبت دوستی به رنجم                  &n...
11 ارديبهشت 1394